با اين حكايت بار ديگر اين درس دوباره براي قنبر تكرار شد كه راه شيعه اثني عشري راه حق است. او از مولي آموخت كه شيعه بودن به شعار نيست بلكه بايد عملكرد علي پسندانه باشد.
اعتدال در عقيده و پرهيز از غلو
قنبر به مولايش علي(ع) خبر داد ده نفر به خانه آمدهاند و معتقدند شما خداي آنها هستي!حضرت فرمود: بگو بيايند! به حضور مولي شرفياب شدند حضرت فرمود: حرفتان چيست؟ گفتند ما ميگوييم كه تو خداي مايي!
تو ما را خلق كردهاي، روزي ما به دست توست.
اميرمؤمنان علي(ع) فرمود: دست از اين حرفها برداريد! من مخلوقي مثل شمايم آنها دست از حرفشان نكشيدند! حضرت مجدداً به آنها فرمود: واي بر شما خداي من و شما الله است توبه كنيد و از انحرافتان بازگرديد.
گفتند ما از عقيدهمان عدول نميكنيم تو خداي ما هستي و ما همگي مخلوق توايم، تو هستي كه روزيمان ميدهي!!
حضرت به كارگران دستور داد گودالي بزرگ كندند آنگاه دستور داد آتش و هيزم در آن گودال بريزند آتش برافروخته شد. آنگاه فرمود: توبه كنيد!
گفتند ما از عقيدهمان برنميگرديم مولي علي(ع) هم آنها را در آتش افكنده سوزاند!! در حالي كه اين بيت را زمزمه مي كرد:
اني اذا بصرت شييا منكرا اوقدت ناري و دعوت قنبرا
ـ هر گاه امر ناروايي ببينم، آتش مي افروزم و قنبر را براي اجراي حكم خدا فرا مي خوانم.[15]
اين يعني آموزش اعتدال در عقيده.
انقاق به فقراء
امام علي(ع) در بين راه متوجه زن فقيري شد كه بچه هاي او از گرسنگي گريه مي كردند و او آن ها را به وسائلي مشغول مي كرد و از گريه باز مي داشت. براي آسوده كردن آن ها ديگي كه جز آب چيز ديگري نداشت بر پايه گذاشته بود و در زير آن آتش مي افروخت تا آن ها خيال كنند برايشان غذا تهيه مي كند. به اين وسيله آن ها را خوابانيد. علي(ع) پس از مشاهده اين جريان با شتاب به همراه قنبر به منزل رفت. ظرف خرمائي با انباني آرد و مقداري روغن و برنج بر شانه خويش گرفت و بازگشت. قنبر تقاضا كرد اجازه دهند او بردارد؛ ولي حضرت راضي نشدند. وقتي كه به خانه آن زن رسيد اجازه ورود خواست و داخل شد، مقداري از برنج ها را با روغن در ديگ ريخت و غذاي مطبوعي تهيه كرد؛ آن گاه بچه ها را بيدار نمود و با دست خود از آن غذا به آنها داد تا سير شدند. علي(ع) براي سرگرمي آن ها دو دست و زانوان خود را بر زمين گذاشت و صداي مخصوص گوسفندان را تقليد نمود! بچه ها نيز ياد گرفتند و از پي آن جناب همين كار را كرده و مي خنديدند؛ مدتي آن ها را سرگرم داشت تا ناراحتي قبلي را فراموش كردند و بعد خارج شد. قنبر گفت: اي مولاي من! امروز دو چيز مشاهده كردم كه علت يكي را مي دانم، سبب دومي بر من آشكار نيست. اين كه توشه بچه هاي يتيم را خودتان حمل كرديد و اجازه نداديد من شركت كنم از جهت نيل به ثواب و پاداش بود و اما تقليد از گوسفندان را ندانستم براي چه كرديد؟
فرمود: وقتي كه وارد بر اين بچه هاي يتيم شدم، از گرسنگي گريه مي كردند. خواستم وقتي خارج مي شوم هم سير شده باشند و هم بخندند.[16]
حساسيت بيت المال
اميرالمؤمنين عليه السلام حاضر نبود از بيت المال براي خود چيزي زياده بر دارد، حتي در بيت المال چيزي نگه نمي داشت. هر روز جمعه هر چه در بيت المال بود، ميان مردم تقسيم مي كرد، بعد زمين بيت المال را جارو مي كرد و بر جاي آن نماز مي خواند و پس از نماز مي گفت: روز رستاخيز گواه من باشيد.
و بنابر نقلي ديگر بر زمين اش آب مي پاشيد و آنجا استراحت مي كرد.
مي گويند وقتي به بيت المال مي آمد و در آنجا پاره هاي زر و سيم را مي ديد زير لب زمزمه مي كرد:
اي زردها و سپيدها، ديگري را فريب دهيد. خداوند بر من احسان مي كند و از فتنه شما مرا نگه مي دارد.[17]
ابوعمرو زاذان فارسي مي گويد: من با قنبر نزد اميرالمؤمنين علي عليه السلام رفتيم. قنبر گفت:يا اميرالمؤمنين براي تو ذخيره اي نگه داشته ام.
علي عليه السلام فرمود:آن چيست؟
قنبر پاسخ داد برويم به خانه، چون وارد خانه شدند، در آنجا كيسه بزرگي پر از سيم و زر بود.
قنبر رو به علي عليه السلام كرد و گفت: اي اميرالمؤمنين تو هر چه از اموال و غنايم بود، همه را قسمت كردي. من اين را براي تو ذخيره كردم.
علي عليه السلام رو به قنبر كرد و گفت:آيا مي خواهي كه آتش فراواني به خانه من داخل كني.
سپس شمشير خود را كشيد و به جام هاي سيم و زر نواخت و شعري خواند كه مفادش اين بود كه، هيچگاه از آنچه در نزد او فراهم شده است، خوب آن را براي خود برنگزيده، بلكه همه را به حق داران و مستحقان بخشيده است. سپس رو به زر و سيم انباشته كرد و گفت:
اي سيم سپيد فام غير مرا فريب ده! اي زر زرد گونه غير مرا فريب ده.[18]
رعايت شأن افراد
علي(ع) در عين متواضع بودن، به حفظ منزلت افراد توجّه زيادي داشتند. از امام حسن عسگري(ع) نقل شده است: روزي پدر و پسري مهمان ايشان بودند. امام(ع) آنها را در بهترين جاي خانه خود پذيرايي كردند و خودشان در نزديك درِ اتاق روبروي مهمانان نشستند. پس از صرف غذا قنبر آب آورد تا مهمان ها دست هاي خود را با آن بشويند؛ علي(ع) آب را از قنبر گرفتند تا خودشان بر دستان آن دو آب بريزند. آن مرد وقتي اين صحنه را ديد بسيار شرمنده شد و از آن حضرت خواست كه آب را خود بريزد ولي امام(ع) راضي نشدند.
وي به امام گفت: «اي أميرالمؤمنين، خدا مرا ميبيند و شما بر دستان من آب ميريزيد؟!
حضرت فرمود: «بنشين و دستانت را بشوي، زيرا خداوند عزّوجلّ تو را ميبيند در حالي كه برادري كه هيچ امتياز و فضيلتي بر تو ندارد به تو خدمت ميكند و خداوند به واسطه اين خدمت؛ خادمان او را در بهشت مساوي با ده برابر عدد مردم دنيا و بر همان حساب در نفرات مناطق وممالكي كه در آنجا استقرار دهد.
پس آن مرد نشست. حضرت به او فرمود: «تو را قسم به حقّ بزرگ من كه نيك آن را ميشناسي و بدان احترام ميگذاري؛ و سوگند به تواضعت براي خدا كه به همان سبب شما دو تن را جزا داد و مرا بدان ستود، تو را بدان خدمتي كه برايت نمودم شرافت بخشيد، از تو ميخواهم دستان خود را با آرامش بشويي؛ همان گونه كه انگار قنبر بر دستان تو آب ميريزد! آن مرد نيز همان كار را انجام داد.
امام(ع) سپس ظرف آب را به پسرش محمد بن حنفيه دادند و فرمودند: اي فرزندم، اگر فرزند اين مرد به تنهائي نزد من آمده بود باز هم خودم بر روي دستانش آب ميريختم، ولي خداوند امتناع دارد از اين كه ميان پسر و پدرـ وقتي هر دو در يك مجلس حضور دارندـ مساوي رفتار شود (دوست ندارد كه بين آنها هيچ فرقي گذاشته نشود، بايد شأن پدر حفظ شود) بلكه پدر بر روي دستان پدر آب ميريزد و پسر بر پسر، پس محمّد ابن حنفيّه بر دستان پسر آب ريخت.»[19]
حفظ آبروي اشخاص
روزي فرد نيازمندي به امام(ع) مراجعه كرد و اظهار نياز نمود. چون عده اي ديگر نيز در آنجا بودند حضرت براي حفظ آبروي او فرمودند: «حاجت خود را بنويس.» و به اين طريق امام(ره) نگذاشتند ديگران متوجه درخواست او شوند و در نتيجه آن فرد شرمنده شود. آن گاه به قنبر فرمودند خواسته او را برآورد و به سبب شايستگي او، بيش از آنچه مي خواست به او كمك كردند. يكي از حاضران گفت: يا اميرالمؤمنين براستي كه او را بي نياز كردي حضرت فرمودند: هركسي را به اندازه منزلتش احترام كنيد، چون ديدم اين مرد، فرد شايسته اي است بيش از آنچه نياز داشت كمكش كردم.
تكريم مردم همراه با حفظ شخصيت آنان
مردي نزد علي(ع) آمد و عرض كرد: «من حاجتي دارم.» امام فرمود: «حاجتت را روي زمين بنويس؛ زيرا كه من گرفتاري تو را آشكارا در چهره ات مي بينم.» مرد روي زمين نوشت: «من فقيري نيازمندم.» امام به قنبر فرمود: «با دو جامعه ارزشمند او را بپوشان.» مرد فقير هم، با ابيات زير از اميرالمؤمنين(ع) تشكر كرد.
كَسَوْتَنِي حُلَّةً تَبْلَي مَحَاسِنُهَا فَسَوْفَ أَكْسُوكَ مِنْ حُسْنِ الثَّنَا حُلَلًا
إِنْ نِلْتَ حُسْنَ ثَنَائِي نِلْتَ مَكْرُمَةً وَ لَسْتَ تبقي [تَبْغِي بِمَا قَدْ نِلْتَهُ بَدَلًا
إِنَّ الثَّنَاءَ لَيُحْيِي ذِكْرَ صَاحِبِهِ كَالْغَيْثِ يُحْيِي نَدَاهُ السَّهْلَ وَ الْجَبَلَا
لَا تَزْهَدِ الدَّهْرَ فِي عُرْفٍ بَدَأْتَ بِهِ فَكُلُّ عَبْدٍ سَيَجْزِي بِالَّذِي فَعَلا[20]
حضرت فرمود: «يكصد دينار نيز به او بدهيد!» بعضي گفتند: «يا اميرالمؤمنين او را ثروتمند كردي! علي(ع) فرمود: «من از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه فرمود: «انْزِلِ النَّاسَ مَنَازِلَهُم...؛ مردم را در جايگاه خود قرار دهيد و به شخصيت آنان احترام بگذاريد.» آن گاه فرمود: «إِنِّي لَأَعْجَبُ مِنْ أَقْوَام ٍيَشْتَرُونَ الْمَمَالِيكَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ لَايَشْتَرُونَ الْأَحْرَارَ بِمَعْرُوفِهِم؛ من از بعضي مردم درشگفتم. آنان بردگان را با پول مي خرند، ولي آزادگان را با نيكي هاي خود نمي خرند.»[21]
سختگيري در اجراي دين و قانون
اميرالمومنين علي(ع) در كار دين، سخت گير و بي اغماض بود. همين عامل او را براي بعضي از اهل زمانه تحمل ناپذير كرده بود.
قنبر چون پيوسته ملازم مولي بوده داستانهاي فراواني از قضاوتهاي مولي دارد. وي در بين افتخارات خويش از اين افتخار برخوردار است كه با اينكه در جرياني مرتكب تخلفي شد و از ناحيه مولي مجازات گرديد، اما تنبه او سر سوزني از محبت او نسبت به مولايش علي نكاست:
امام باقر عليه السلام فرمود: اميرالمومنين عليه السلام به قنبر دستور داد حدي را بر مرد مجرمي جاري نمايد. قنبر در هنگام اجراي حد – كه شلاق بود – به خطا و اشتباه سه ضربه بيشتر از حد مقرر، به آن مرد گناهكار زد، حضرت از اشتباهي كه قنبر مرتكب شده بود برآشفت و با سه ضربه شلاق او را قصاص كرد و بدين گونه وي و امثال وي را از تعدي به حقوق ديگران بر حذر داشت.[22]
قنبر بعد از شهادت امام علي(ع)
در زمان امام حسن مجتبي(ع)
وي پس از شهادت اميرالمومنين(ع) ملازم ركاب امام حسن مجتبي(ع) شد كه در حدود 10سال به طول انجاميد.
او از نزديكان و مقربان امام حسن مجتبي(ع) بود. وي از جمله كساني بود كه در لحظه شهادت امام مجتبي(ع) در آنجا حضور داشت بر وصيت هاي ايشان بر برادرش محمدبن حنفيه ناظر و شاهد بود.
مفضل بن عمر از امام صادق(ع) روايت مي كند كه فرمود: هنگامي كه حضرت امام حسن را مرگ نزديك شد به قنبر فرمود: ببين پشت در غير از آل محمد مؤمني ديگر هست، قنبر گفت: خدا و رسول و فرزند رسول به اين موضوع داناتر هستند، فرمود: اكنون برويد و محمد بن علي را نزد من حاضر كنيد، قنبر گويد:
من رفتم و سفارش را به محمد گفتم، وي اظهار داشت مگر خبر تازهاي پيش آمده؟! قنبر گويد: گفتم هر چه زودتر در نزد ابو محمد حاضر گرديد، وي باعجله هر چه بيشتري خود را خدمت حضرت امام حسن(ع) رسانيد، وپس از سلام در مقابل آن جناب ايستاد، حضرت فرمود: اكنون بنشين، سزاوار نيست امثال شما در هنگام استماع كلماتي كه مردگان بوسيله آن زنده مي شوند، و زندگان از شنيدن آن مي ميرند، غائب باشيد.
سپس امام حسن مجتبي(ع) به محمدبن حنفيه فرمودند: «اگر بخواهم از حال تو اطلاع دهم در وقتي كه در پشت پدرت نطفه بودي اطلاع مي دهم. اي محمّد! آيا نمي داني كه حسين بن علي پس از وفات من امام است و در نزد خداوند وارث پيغمبر است و اين ارث را از پدر و مادرش اخذ كرده است.
خداوند دانا است كه شما بهترين مردم هستيد و از ميان شما محمد(ص) را به رسالت برگزيد، ومحمد هم علي را اختيار كرد وعلي هم مرا براي امامت برگزيد و من هم حسين را براي شما اختيار كردم.
محمّد بن علي گفت: تو امام و پيشوا و سيد من هستي، من در عقيده خود ثابت و پا بر جا هستم و هيچ وقت گرفتار وساوس شيطان نيستم، ايمان من چنان محكم و استوار است كه بادهاي سخت او را از بين نمي برد و مانند نقوش بر صفحه كاغذ ترسيم شده است. حسين(ع) داناترين ما است از جهت علم و دانش، و سنگينترين ما است از نظر حلم و بردباري، و از همه ما به حضرت رسول(ص) نزديكتر است، وي امام و پيشواي ما بود قبل از اين كه آفريده شود، و ناطق وحي بود پيش از اين كه به سخن گفتن آيد و اگر خداوند مي دانست كسي از غير ما داناتر هست محمّد(ص) را به رسالت اختيار نمي كرد، محمّد(ص) علي را اختيار نمود و علي شما را برگزيد و تو هم حسين را انتخاب كردي ما به اين انتخاب رضايت داريم وتسليم گفته شما هستيم. »[23]
در زمان امام حسين(ع)
پس از شهادت امام حسن(ع) قنبر توفيق درك امامت سيدالشهدا(ع) را دريافت اما وي نيز توفيق ياري امام حسين(ع) در عاشورا را از دست داد.
درباره اين كه چرا قنبر با اين همه سوابق در كربلا حضور نداشته، متاسفانه هيچ سند تاريخي وجود ندارد. چون بسياري از موارد در تاريخ ذكر نشده است و چه بسا به دست ما نرسيده است لذا نكات مبهم و تاريك در تاريخ بسيار زياد است و مساله حضور افرادي چون قنبر و ديگران در جريان عاشورا و نهضت امام حسين(ع) يكي از آن موارد است. اما با اين حال برخي درباره عدم حضور قنبر در نهضت كربلا احتمالاتي را بيان كرده اند من جمله اين كه با ظهور ابنزياد شيعيان مخفيانه و پراكنده زندگي ميكردند و قنبر در آن زمان در زندانهاي بنياميه اسير بود و بعد از شهادت امام حسين(ع) و ياران باوفايش از زندان آزاد شد.
لذا عملاً امكان حضور وي در كربلا منتفي بود. البته همانطور كه ذكر شد در منابع تاريخي چنين مطلبي نيامده است.
قنبر پس از آزادي از زندان بنياميه، در زمره ياران حضرت زينالعابدين(ع) درآمد اما به علت شرايط سياسي و خفقان آن دوران موفق به خدمتگزاري نزديك به امام چهارم نشد و در زمان حجاج به فيض شهادت نايل آمد.
در خدمت امام حسين(ع)
قنبر بعد از شهادت مولايش علي(ع) در خدمت اهل بيت و خاندان آن حضرت بود و بر معرفت خود مي افزود و از مكتب آنها علوم و معارف ناب را مي آموخت.
در زمان امام حسين(ع) روزي عربي باديه نشين به مدينه آمد و پرسيد كريم ترين مردم كيست؟ گفتند: حسين بن علي عليه السلام. آن مرد به جستجو پرداخت تا امام حسين(ع) را در مسجد و در حال نماز پيدا كرد. ايستاد و شعري در مدح و سخاوت حضرت خواند، همين كه آن حضرت از نماز فارغ شد، قنبر را صدا كرد و فرمود: آيا از مال حجاز چيزي باقي است؟ قنبرگفت: بله 4000 دينار (طلا) مانده است. حضرت فرمود: آنها را بياور براي كسي كه در مصرف آن سزاوارتر است!
علامه سيدرضا هندي، اشعاري در مدح علي بن ابيطالب(ع) سروده كه در مضمون يك بيت آن چنين اشاره به قنبر مي كند:
«اي علي(ع)! چگونه تو را با دشمنانت برابر داشتند؟مگرآنان را با كفش «قنبر»هم مقايسه كرد؟«
شهادت قنبر
اين غلام وفادار علي(ع) تا زمان حجاج بن يوسف ثقفي حاكم واستاندار خبيث و جاني بني اميه زنده بود. صاحب كتاب الارشاد مي نويسد: به نقل هاي مختلف تاريخي روايت شده كه روزي حجاج بن يوسف گفت: دوست دارم يكي از ياران ابوتراب [علي بن ابيطالب (ع)] را دستگير كرده و به قتل رسانم و با ريختن خونش به خداوند تقرب پيدا كنم.
به او گفته شد: ماكسي را نمي شناسيم كه از قنبر، غلامش، مصاحبت بيشتري با ابوتراب داشته باشد.
بدين ترتيب، حَجاج فردي را در پي او فرستاد و او را آوردند.
به او گفت: تو قنبري؟ گفت: آري.
گفت: ابوهمدان، ازقبيله همداني؟ (همدان از قبايل مشهور يمن بود.)
گفت: آري.
گفت: علي بن ابيطالب، مولاي توست؟
گفت: مولاي من، خداوند است و امير مؤمنان، علي، وليّ نعمت من است.
حجاج به قنبر گفت: از دين او بيزاري بجوي.
گفت: چون از دين او بيزاري جُستم، مرا به ديني بهتر از آن، راهنمايي مي كني؟
حجاج گفت: من تو را خواهم كشت، دوست داري چگونه تو را بكشم.
قنبرگفت: خود داني!
حجاجّ پرسيد: چرا؟
قنبرگفت: هرگونه كه مرا بكشي همان گونه تو را نيز خواهم كشت (و در قيامت قصاص خواهم كرد) امير مؤمنان به من خبر داد كه تو را ظالمانه سر ميبرند. حجاج دستور داد تا گردن او را زدند.[24]
روايتي نيز از امام دهم شيعيان، حضرت هادي(ع) است كه فرمود: «قنبر، غلام اميرمؤمنان، بر حَجّاج بن يوسف در آمد.
[حجّاج] به او گفت: توچه كاري براي علي بن ابيطالب مي كردي؟
گفت: برايش آب وضو مي آوردم.
گفت: او هنگامي كه وضويش را به پايان مي برد، چه مي گفت؟
گفت: مولايم علي(ع) اين آيه رامي خواند: « فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِرُّوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ اَبْوابَ كُلِّ شَيٍ، حَتي اِذا فَرِحُوا بِما اُوتُوا اَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَاِذاهُمْ مُبْلِسُونَ فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِين َظَلَمُواْ وَ الْحَمْدُلِلَّهِ رَبِ ّالْعَالَمِينَ؛[25]
پس چون پندهايي را كه به آنها داده شده بود، فراموش كردند، درهاي هر چيزي [ از نعمت ها] را بر آنان گشوديم تا هنگامي كه به آنچه به آنها داده شده بود، شاد گشتند. پس ناگهان [گريبان] آنها را گرفتيم و يكباره نا اميد شدند. پس سپاس، خداي پروردگار جهانيان را كه ريشه ستمكارانْ بركنده شد».
حَجّاج گفت: گمان دارم كه آن را به ما تأويل مي كرد (و ما را مصداق خارجي آن مي دانست).
گفت: آري.
گفت: چون گردن تو را بزنم، چه ميكني؟
گفت: آنگاه، من خوشبخت مي شوم و تو بدبخت مي گردي.
پس فرمان داد گردنش را بزنند.[26]
مقام والاي قنبر (برتري قنبر بر فرزندان متوكل)
متوكل يكي از جنايت كارترين خلفاي عباسي بود. او در دشمني با اميرمؤمنان(ع) و خاندان وشيعيان او دلي پر از كينه داشت و دوران حكومت او براي شيعيان و علويان يكي از سياهترين دوران ها به شمار ميرود. در حكومت او گروهي از علويان زنداني يا تحت تعقيب و متواري شدند. او در سال 236 قمري دستور داد آرامگاه سرور شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين(ع) و بناهاي اطراف آن ويران و زمين پيرامون آن كشت شود و نيز در اطراف آن پاسگاه هايي برقرار ساخت تا از زيارت آن حضرت جلوگيري كند. متوكل اعلام كرد: رفتن به زيارت حسين بن علي ممنوع است و اگر كسي به زيارت او برود، مجازات خواهد شد.
او در زمان خلافت خود بزرگاني از مردم مسلمان و معتقد به اهلبيت را به شهادت رسانيد كه از جمله آنان «ابن سكّيت»، يار با وفاي امام جواد و امام هادي و شاعر و اديب نام آور شيعي، بود كه متوكل به جرم دوستي علي(ع) را به قتل رسانيد.
دو فرزند متوكل خليفه عباسي در نزد ابن سكيت درس مي خواندند. متوكل از طريق فرزندان خود كم كم، متوجه شد كه ابن سكيت از هواخواهان علي(ع) وآل علي(ع) است. متوكل كه از دشمنان سرسخت آل علي(ع) بود روزي ابن سكيت را به حضور خود خواست و با اشاره به دو فرزند خود، از وي پرسيد: اين دو فرزند من نزد تو محبوب ترند يا «حسن» و «حسين»؟
ابن سكّيت از اين سخن و مقايسه بي مورد سخت برآشفت و خونش به جوش آمد بي درنگ و بدون ترس و ملاحظه گفت: فرزندان تو نسبت به امام حسن(ع) و امام حسين(ع) كه دو نو گل باغ بهشت و دو سيد جنت ابدي الهي اند قابل قياس و نسبت نيستند فرزندان تو كجا و آن دو نور چشم ديده مصطفي كجا؟ آنها را با قنبر غلام حضرت(ع) هم نمي توان سنجيد. به خداسوگند «قنبر» غلام علي(ع) در نظر من از تو و دو فرزندت بهتر است!»
متوكل از اين پاسخ گستاخانه سخت بر آشفت. در همان دم دستور داد زبان ابن سكيت را از پشت سر در آوردند و بدين صورت آن شيعه خالص و يار راستين امام دهم(ع) را شهيد كرد.
حكايت مرد مار گزيده و كتك خوردن قنبر
قنبر در ميان ياران اميرالمومنين(ع) از حرمت و منزلتي بسزا برخوردار بود و همواره مورد عزت و احترام مردم بود.
نقل است روزي يكي از ياران حضرت علي(ع) با يكي از دشمنان آن حضرت در كنار هم نشسته بودند كه ناگهان قنبر از دور پيدا شد، آن شخص شيعه با مشاهده قنبر قيام كرد و به احترام او سر پا ايستاد.
آن مرد بدخواه گفت: مگر قنبر كيست كه تو اين گونه او را احترام كردي؟
گفت: آيا به كسي كه ملايكه بال خود را زير پاي او مي گسترانند، احترام نگذارم.
شخص مخالف از روي عصبانيت قنبر را فرا خواند و با ذكر بهانه اي، به وي دشنام داد و چند ضربه اي به او زد.
خبر اين ماجرا به اميرالمومنين عليه السلام رسيد. از قضا ماري آن شخص را كه به قنبر احترام كرده بود، گزيد. حضرت علي عليه السلام جهت عيادت وي به منزلش رفت و ديد كه آن مرد از شدت درد مي نالد و به خود مي پيچد. حضرت با مشاهده حال او فرمود: آيا مي داني تو خود باعث اين مصيبت شده اي.
عرض كرد: براي چه؟
حضرت فرمود: تو خوب مي دانستي فلاني دشمن و مخالف ماست، با اين حال پيش او به قنبر احترام زياد گذاشتي كه حساسيت و حسادت او را بر انگيختي و او را ناخودآگاه تحريك نمودي كه به قنبر اهانت كند و او را اذيت نمايد و به اين ترتيب تو موجب آزار قنبر شدي و خداوند هم با اين مار تو را كيفر نمود؛ بنابراين اگر مي خواهي خداوند تو را عافيت و سلامت عطا كند، عهد كن ديگر در برابر دشمنان مان با ما و دوستان ما به گونه اي رفتار نكني كه بيم گزندي بر ما باشد.[27]
[1].الاختصاص، ص ۷۳؛ معجم رجال الحديث، ج ۱۴، ص ۸۶؛ا رشاد، ج ۱، ص ۳۲۸؛ سفينه البحار، ج ۲، ص ۴۴۹؛ بحارالانوار، ج ۴۲، ص126.
[2] .الارشاد، ص173؛ بحارالانوار، ج42 ، ص126.
[3].سفينه البحار،ج ۲، ص ۴۴۹؛ بحارالانوار، ج ۴۲، ص 126.
[4].موسوعه الامام علي بن ابيطالب،ري شهري، ج 12،ص251؛ بحارالانوار، علامه مجلسي، ج42، ص 122.
[5]. در برخي نقل ها آمده است: علي(ع) خنديد و فرمود: «قاضي راست ميگويد، اكنون ميبايست كه من شاهد بياورم، ولي من شاهدي ندارم.» قاضي، بدين جهت كه مدعي شاهد ندارد، به نفع مسيحي حكم كرد و او هم زره را برداشت و روانه شد... داستان راستان، مرتضي مطهري، ج1، ص56.)
[6]. البته در برخي نقل ها اعلام شده كه حضرت شاهدان ديگري را نيز ارائه كردند كه از طرف قاضي به دلائلي مورد پذيرش قرار نگرفت.
[7].الاغاني،ج ۱۷،ص ۲۱۹؛ باكمي تفاوت در مناقب ابن شهرآشوب، ج ۲، ص ۱۰۵؛ بحارالانوار، ج ۴۱، ص56.
[8]. بحارالانوار،ج ۷۱،ص 424؛ امالي شيخ مفيد، ترجمه استاد ولي، ص130.
[9].احتمالاً اشاره به اين حديث باشد: قالَ اَبُوذَرٍّ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صلي الله عليه و آله يَقُولُ: اِخْوانُكُمْ جَعَلَهُمُ اللّهُ تَحْتَ اَيْديكُمْ، فَمَنْ كانَ اَخُوهُ تَحْتَ يَدِه ِفَلْيُطْعِمْهُ مِمّا يَأْكُلُ وَلْيُكْسِهِ مِمّايَلْبِسُ وَ لا يُكَلِّفْهُ ما يَغْلِبُهُ فَاِنْ كَلَّفَهُ مايَغْلِبُهُ فَلْيُعِنْهُ.
ابوذرميگويد: از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: خداوند بعضي از برادران شما را زير دست شما قرار داده هر كس برادر و هم نوعش را زير دست دارد بايد از آنچه خود ميخورد به او بخوراند، و از آن چه ميپوشد به او هم بپوشاند، و هيچ وقت كاري كه خارج از قدرت اوست به او نسپارد و اگر كار دشواري را به او سپرد او را كمك كند.
[10].مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 366؛ بحارالانوار، ج 8 ، ص243؛ ارشاد القلوب ديلمي، ترجمه سلگي، ج1، ص422.
[11]. شرح ابن ابي الحديد، ج ۶، ص ۱۱7.
[12].بحارالانوار، ج5، ص160.
[13].امالي شيخ صدوق، ص627؛ ارشادالقلوب ديلمي، ترجمهسلگي،ج1، ص260. (با اندكي تفاوت)
[14].بحارالانوار، ج15، ص197.