درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟ کریم خان در حال کشيدن قليان بود ؛ گفت چه می خواهی ؟
درویش گفت : همين قليان ٬ مرا بس است ! چند روز بعد درویش قليان را به بازار برد و قليان بفروخت . خریدار قليان کسی نبود جز کسی که می خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جيب درویش پر از سکه کرد و قليان نزد کریم خان برد ! روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت
ناگهان چشمش به قليان افتاد و با دست اشاره ای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ٬ که جيب مرا پر از پول کرد و قليان تو هم سر جایش هست . تهیه کننده :حمید صفری
|