Xگروه بین المللی HSE IRAN
گروه بین المللی ایمنی بهداشت



سلطان معرفت یاعلی ابن موسی الرضا(ع) :: داستان کوتاه بسیــــار زیبا و معنی دار گل آفتابگردان عاشق

 
 
 

» آمار بازدید


» بازدید امروز : 82
» بازدید دیروز : 94
» بازدید هفتگی : 311
» بازدید ماهیانه : 495
» بازدید سالانه : 495
» کل بازدیدها : 50965

 

» جدیدترین مطالب

کیف کفش زنانه
سخنان استاد الهی قمشه ای
یکی از اسماء خدا یاکریم الصَّفْح '
جنگ سرد
103 نکته برای شادتر زندگی کردن
رابطه قران با شیمی(معجزه شیمی قران)
رابطه فیزیک باقران وسخن امام صادق علیه السلام
تعویض پرچم گنبدامام رضا
کیف کفش چرم قائم(عج)
بازاریابی شبکه ای و کلاهبرداری

 
 


داستان کوتاه بسیــــار زیبا و معنی دار گل آفتابگردان عاشق 1394/04/09

داستان کوتاه
بسیــــار زیبا و معنی دار گل آفتابگردان عاشق

بیان کننده رابطه نزدیک عــاشق و مــعشوق ... انــسان و خـــدا


گل آفتاب گردان رو به نور می چرخد و آدمی رو به خدا ... ما همه‌ آفتابگردانیم
اگر آفتابگردان‌ به‌ خاک‌ خیره‌ شود و به‌ تیرگی ، دیگر آفتابگردان‌ نیست
آفتابگردان‌ کاشف‌ معدن‌ صبح‌ است‌ و با سیاهی‌ نسبت‌ ندارد ...

این ها را گل‌ آفتابگردان‌ به‌ من‌ گفت‌ و من‌ تماشایش‌ می‌کردم‌ که‌ خورشید کوچکی‌ بود در زمین‌ و هر گلبرگش‌ شعله‌ای‌ بود و دایره‌ای‌ داغ‌ در دلش‌ می‌سوخت.

آفتابگردان‌ به‌ من‌ گفت: وقتی‌ دهقان‌ بذر آفتابگردان‌ را می‌کارد ، مطمئن‌ است‌ که‌ او خورشید را پیدا خواهد کرد.
آفتابگردان‌ هیچ‌ وقت‌ چیزی‌ را با خورشید اشتباه‌ نمی‌گیرد ؛ اما انسان‌ همه‌ چیز را با خدا اشتباه‌ می‌گیرد.
آفتابگردان‌ راهش‌ را بلد است‌ و کارش‌ را می‌داند. او جز دوست‌ داشتن‌ آفتاب‌ و فهمیدن‌ خورشید، کاری‌ ندارد.
او همه‌ زندگی‌اش‌ را وقف‌ نور می‌کند ، در نور به‌ دنیا می‌آید و در نور می‌میرد. نور می‌خورد و نور می‌زاید.
دلخوشی‌ آفتابگردان‌ تنها آفتاب‌ است.
آفتابگردان‌ با آفتاب‌ آمیخته‌ است‌ و انسان‌ با خدا
بدون‌ آفتاب، آفتابگردان‌ می‌میرد ... و بدون‌ خدا ، انسان

آفتابگردان‌ گفت: روزی‌ که‌ آفتابگردان‌ به‌ آفتاب‌ بپیوندد، دیگر آفتابگردانی‌ نخواهد ماند و روزی‌ که‌ تو به‌ خدا برسی، دیگر « تویی» نمی‌ماند.
و گفت‌ من‌ فاصله‌هایم‌ را با نور پر می‌کنم، تو فاصله‌ها را چگونه‌ پر می‌کنی؟ آفتابگردان‌ این‌ را گفت‌ و خاموش‌ شد ...

گفت‌وگوی‌ من‌ و آفتابگردان‌ ناتمام‌ ماند.
چون که‌ او در آفتاب‌ غرق‌ شده‌ بود
جلو رفتم‌، بوییدمش، بوی‌ خورشید می‌داد
تب‌ داشت‌ و عاشق‌ بود
خداحافظی‌ کردم، داشتم‌ می‌رفتم‌ که‌ نسیمی‌ رد شد و گفت:
نام‌ آفتابگردان‌ همه‌ را به‌ یاد آفتاب‌ می‌اندازد، نام‌ انسان‌ آیا کسی‌ را به‌ یاد خدا خواهد انداخت ؟؟؟
آن‌ وقت‌ بود که‌ شرمنده‌ از خدا رو به‌ آفتاب‌ گریستم ...

نظرات

پست نظرات
نام:


ایمیل:


عنوان:


نام سایت:


نظرات:

كد:



 


 
 
 
 
 

اطلاعات مدیر وبلاگ:



تماس با مدیر سایت

اطلاعات تماس

 
 

گالری تصاویر:


 
 

جستجو:

جستجو در محتوا   


 
 

لینکهای مرتبط:


 
 

لیست کتاب ها:



 
 

دوستان:


 
  Copyright 2012 . All Rights Reserved