Xگروه بین المللی HSE IRAN
گروه بین المللی ایمنی بهداشت

سلطان معرفت یاعلی ابن موسی الرضا(ع) :: شرحی بر وقایع عاشورا در قالب نظم
 
چت روم
نام:
ایمیل:
پیام:
وضعیت آب و هوا


اوقات شرعی
شرحی بر وقایع عاشورا در قالب نظم
روز عاشوراست یا صبح ازل؟
مشرق‌الانوار وجه لم یزل
 .
مطلع‌الفجر شب قدرِ وجود
شد برون از پرده هر سِرّی که بود
 .
دوش، سر خیل رسالت بی رداست
چون عزای خامس آل عباست
 .
من چه گویم بارالها روز کیست
آن قدر گویم که روز آن کسی است
 .
که خریدار متاع او خداست
خون او را خود خدایش خونبهاست
 .
دُرج عصمت گوهرش را پرورید
حق در آن تن روح قدسی را دمید
 .
شیر نوشید از زبان مصطفی
پرورش دادش دو دست مرتضی
 .
مهد جنبانش بوَد روح الامین
رفت در گهواره تا خلد برین
 .
روز اوّل پر گشود او تا فلک
بال و پر بگرفت از فرش ملک
 .
روز آخر در گذشت از ماسوا
رفت با سر تا حریم کبریا
 .
از همه کون و مکان دامن کشید
خود خدا داند کجا او آرمید
 .
تشنه‌لب جان داد بر شطّّ فرات
خاک درگاهش بشد آب حیات
 .
کاروان‌سالار عشّاق خدا است
در صراط الله مصباح‌الهدی است
 .
عرش اعلی منزل آب و گلش
تا کجا رفته دگر جان و دلش
 .
هست دست عالمی بر دامنش
ماه و پروین خوشه‌چین خرمنش
 .
قطب هستی نقطۀ خال لبش
گردن گردون اسیر زینبش
 .
در سپهر معرفت شمس‌الضحی است
در مدار بندگی بدر الدجی است
 .
کشتی طوفان گرداب بلا است
شاهد محشر شهید کربلا است
 .
عقل حیران، عشق سرگردان که کیست
آنکه نام او حسین بن علی است
 .
پردۀ خیمه چو افکند از جمال
وجه حق برداشت سبحان جلال
 .
سورۀ توحید یزدان شد برون
قل تعالی الله «عمّا یشرکون»
 .
آفتابی ز آسمان آواره گشت
چرخ عصمت آن زمان بیچاره گشت
 .
ناگهان عقد ثریا را گسیخت
پیش پایش هر چه اختر داشت ریخت
 .
آه طفلان گشت سدِّ راه شاه
حلقه زد چون هاله گرد روی ماه
 .
نوگلان در پیش آن عالی‌جناب
ریختند از نرگسِ چشمان گلاب
 .
کای پدر شاید ز ما رنجیده‌ای
بس که بانگ العطش بشنیده‌ای
 .
هین مرو بابا فدایت جان ما
پا بنه بر دیدۀ گریان ما
 .
اشک و آه جمله را با این کلام
داد پاسخ که علیکن السّلام
 .
چون وداع شاه با زینب رسید
محشری اندر حرم آمد پدید
 .
زینب ای اعجوبۀ صبر و ظفر
دخت ردّ الشمسی و شقّ القمر
 .
ای بلند اختر چکیده عقل و دین
دخت زهرا و امیرالمؤمنین
 .
نی فقط شمس و قمر را دختری
بلکه ناموس خدای اکبری
 .
روی‌ زانوی نبی‌ بنشسته‌ای
اندر آغوش علی‌ پرورده‌ای
 .
زین اَب هستی‌ اگر در خانه‌ای
گنج حقی گرچه در ویرانه‌ای
 .
همدم و همراه سلطان وجود
با امین‌الله در غیب و شهود
 .
آمد آندم راه را بر شه ببست
سوز آهش قلب عالم را شکست
 .
مهلتی ای‌ زینت عرش برین
جز تو سبطی نیست بر روی زمین
 .
ای‌ تو تنها یادگار جدّ من
می‌‌رود با رفتن تو پنج تن
 .
مهلتی ای شمع جمع اولین
وی‌ ز تو روشن چراغ آخرین
 .
می‌‌روی آهسته تر مرکب بران
می‌‌رود با رفتنت جان از جهان
 .
گفتنی‌ها را به خواهر شاه گفت
زان مسیحا دم گل زهرا شکفت
 .
با زبان حال با بنت رسول
گفت ای‌ پروردۀ دست بتول
 .
هان نپنداری‌ که پایان یافت راه
راه ما را منتهی باشد اله
 .
رفتم و هستی تو میر کاروان
این امانت را به جدّ من رسان
 .
پاسداری کن پس از من از حریم
خود نگهداری کن از دُر یتیم
 .
غنچۀ نشکفتۀ باغ مرا
کن تو با خار مغیلان آشنا
 .
این یتیمان را کجا آرامش است
مشعل شام غریبان آتش است
 .
روز، پیک حق تو در بازار باش
شب، پرستار تن بیمار باش
 .
دختر رنجور اگر بیدار شد
خواب دید و تشنۀ دیدار شد
 .
چون به دیدارم سپارد جان پاک
در خرابه گنج را بسپر به خاک
 .
هر کجا باشی دلم همراه توست
این سر خونین چراغ راه توست
 .
زان سفر چون دید نبود چاره‌ای
رفت زینب جانب گهواره‌ای
 .
شیرخوار آورد آندم در برش
تا که قرآن را بگیرد بر سرش
 .
چون کلام‌الله را بر سر گرفت
سرور دین افسر از اصغر گرفت
 .
طفلی افسرده دل و خشکیده لب
بر سرِ دستِ پدر در تاب و تب
 .
خواست تا بوسد لب خشک پسر
تیر کین بوسید حلقش زودتر
 .
شه رخ از خون پسر گلگون نمود
چهره خورشید غرق خون نمود
 .
ارغوانی رخ ز داغ اکبرش
لاله‌گون گشتی ز خون اصغرش
 .
نازمت ای برده از عالم سبق
خون تو شد آبروی وجه حق
 .
پس به سوی آسمان آن خون بریخت
رشتۀ صبر ملائک را گسیخت
 .
غنچۀ نشکفه‌ای پژمرده گشت
قلب عالم از غمش افسرده گشت
 .
بر ذبیح عشق خواند آن دم نماز
عقل حیران شد از آن راز و نیاز
 .
با نمازی که بر آن پیکر گذاشت
پرده‌های عرش را از هم شکافت
 .
بانگ تکبیرش بر آن گلگون پسر
زد به جان عالم امکان شرر
 .
گنج هستی را به زیر خاک کرد
خاک را تاج سرِ افلاک کرد
 .
گلشن خلقت از این غنچه شکفت
راز هستی را عیان کرد و نهفت
 .
دل نمی‌‌کند از کنار تربتش
تا خطاب «دع» بشد از حضرتش
 .
پس ز جا برخاست بر زین زد قدم
با قدر گفتا قضا جف القلم
 .
شاه چون بر پشت مرکب جا گرفت
عرش بر کرسی زین مأوا گرفت
 .
ذوالجناح آندم بُراق راه شد
ذوالجناحین از دو پای شاه شد
 .
از دو زانوی شه دین پر گرفت
شهپر روح‌القدس دربرگرفت
 .
طایر توحید در پرواز شد
شهسوار عشق میدان‌تاز شد
 .
کرد عزم شهریار آن شهریار
گشت صحرا از قدومش لاله‌زار
 .
فرش زیر پای شه رخسار حور
بر سر شه افسر الله نور
 .
مهر تابان از جمال او خجل
عقل فعّال از کمالش منفعل
 .
نور حق را شمع رخسارش مَثَل
طلعتش آئینۀ صبح ازل
 .
ملک امکان خطّۀ فرمان او
گوی چرخ اندر خم چوگان او
 .
محو شد در پرتو او هر چه بود
همچو ماهیات در نور وجود
 .
انبیاء و مرسلین در هر طرف
بهر یاریش دل و جان روی‌ کف
 .
پیش روی وی‌ ملائک سر به دست
لیک او سرگرم سودای الست
 .
پیک نصرت آمد و دادش جواب
هین مشو بین من و ربّم حجاب
 .
چون خریدار ولای‌ او شدم
عاشق کرب و بلای‌ او شدم
 .
شه سوار و زینبش اندر رکاب
چون مهی تحت‌الشعاع آفتاب
 .
او چو شمع و خواهرش پروانه بود
هر دو را از سوختن پروا نبود
 .
دید چون خالی است جای‌ مادرش
جای‌ مادر خواست بوسد حنجرش
 .
بوسه زد چون بر گلوی خشک شاه
گشت هم آغوش آندم مهر و ماه
 .
بر گلوی خشک شاه چون لب نهاد
آتشی اندر دل زینب فتاد
 .
کاین گلو را مصطفی بوسیده است
مرتضی آن را چو گل بوییده است
 .
چشمۀ جوشان عشق ذات هوست
پس چرا خشکیده یا رب این گلوست؟
 .
پس ببوسید و به میدان شد روان
سنگباران شد تن جان جهان
 .
سنگ کین چون بر جبین شه نشست
حق نما آئینه‌ای درهم شکست
 .
روز شد بر اهل عالم شام تار
منکسف شد شمس در نصف‌النهار
 .
در حجاب خون نهان شد ماهتاب
از خسوف ماه بگرفت آفتاب
 .
دامنش را برکشید و ناگهان
گشت سِرّ مستتر حق عیان
 .
سینه‌ای کو مخزن توحید بود
برتر از ترسیم و از تحدید بود
 .
سینه یا گنجینۀ گنج وجود
رازدار عالم غیب و شهود
 .
مظهر اعلای ستار العیوب
پرده‌دار حضرت غیب الغیوب
 .
قلب عالم اندر او بگرفته جا
وه چه قلبی خانۀ ذات خدا
 .
دل مگو جان جهان در او نهان
دل مگو نور خدا از او عیان
 .
دل مگو گنجینۀ علم و یقین
مخزن اسرار رب‌العالمین
 .
ناگهان تیری برون شد از کمان
خورد بر قلب شه کون و مکان
 .
منهدم شد قبلۀ کروبیان
گشت ویران کعبۀ لاهوتیان
 .
خون ز قلب عالم امکان چو ریخت
ناگهان شیرازۀ قرآن گسیخت
 .
خون دل را چون به گردون برفشاند
عالم و آدم به خاک غم نشاند
 .
بر ملائک شد عیان سِر سجود
کاین چنین گوهر به کان خاک بود؟
 .
فی‌ سبیل‌الله خونش را بداد
افسر ثاراللهی بر سر نهاد
 .
زینت خلد برین شد خون او
خون مگو، نقش و نگار عرش هو
 .
پس به حال سجده بر خاک اوفتاد
تربتش شد خارق سبع‌الشداد
 .
شد جگر تفدیده از سوز عطش
رفته نور از چشم و خشکیده لبش
 .
شرحه‌شرحه دل ز داغ دلبران
قطعه‌قطعه تن ز شمشیر و سنان
 .
بود بسم‌الله و بالله ورد او
در هیاهو خلق و او در ذکر هو
 .
وای از آن ساعت که او در قتلگاه
جان بداد و دیده‌ها بر خیمه‌گاه
 .
پیش چشمش عترت دور از وطن
از قفا می‌شد جدا سر از بدن
 .
عرش می‌‌لرزید و کرسی می‌تپید
از فلک در ماتمش خون می‌‌چکید
 .
بود تسلیماً لاَمرک بر لبش
یا غیاثَ المستغیثین مطلبش
 .
ارجعی‌ بشنید آن دم از خدا
با لب خندان سر از تن شد جدا
 .
سر مگو، سرّ‌ خدا در آن نهان
تن مگو، روح خدا در آن روان
 .
آن خداوندی که او را آفرید
قبض روحش کرد و جانش را خرید
 .
مطمئن نفسی به حق پیوست و رفت
او طلسم خلق را بشکست و رفت
 .
شد غبارآلود روی عقلِ کل
مو پریشان جامع الشمل رُسل
 .
پا برهنه، پایۀ کون و مکان
سر برهنه، سرور پیغمبران
 .
خون بجوشید از زمین و آسمان
غرق ماتم شد جهان بیکران
 .
انبیا سرگشته در آن سرزمین
گوئیا گم گشته از خاتم نگین
 .
اولیا بر سینه و بر سر زنان
بارالها کو نشان بی‌نشان
 .
اندر آن غوغا و در آن شور و شین
گفت زینب ناگهان هذا حسین
 .
بانگ یا جدّا چو از دل برکشید
قلب عقل کل ز آه او تپید
 .
رو به جدش کرد و گفت اینجا نگر
کاین حسین توست در خون غوطه‌ور
 .
آنکه روی‌ سینه پروردی به ناز
بر سر دوشت نشاندی در نماز
 .
این تو و این غرقه در خون پیکرش
می‌‌روم شاید کنم پیدا سرش
 .
یوسف زهراست اندر کنج چاه
یا ذبیح الله اندر قتلگاه؟
 .
گوی سبقت برد اندر روزگار
کنز مخفی شد به دستش آشکار
 .
گفت یا رب این عمل از ما پذیر
در ره تو او شهید و من اسیر
 .
زان شهادت، حق و عدل آباد شد
زین اسارت، عقل و دین آزاد شد
 .
شرح این ماتم نگنجد در بیان
هم قلم بشکست و هم کَل‌اللّسان
 .
ما یُری، ما لا یُری، بر او گریست
جن و انس، ارض و سما، بر او گریست
 .
تا صف محشر عزای او بپاست
در قیامت خون او مشکل‌گشاست
 .
همچو قرآن خاک قبر او شفاست
سجده‌گاه انبیاء و اوصیاست
 .
چون نباشد بین او با حق حجاب
شد دعا در قبۀ او مستجاب
 .
کربلای او چو عرش کبریاست
زائرش چون زائر ذات خداست
 .
انبیاء‌ در انتظار رخصتند
قدسیان صف بسته اندر نوبتند
 .
تا به طوف مرقدش نائل شوند
در جوار او به حق واصل شوند
 .
تا قیامت زنده باشد نام او
کل شیء هالِک الا وَجهَه
 .
لب ببند آخر «وحید» از گفتگو
کی بگنجد بحر عشق اندر سبو
 .
 
شاعر: آیت الله وحید خراسانی

تاریخ انتشار: 1394/02/06 || بازدیدها: 0
نظرات

پست نظرات
نام:


ایمیل:


عنوان:


نام سایت:


نظرات:

كد:


پانل کاربران
فراموشی کلمه عبور
عضویت
نظر سنجی
آمار سایت

» بازدید امروز : 59
» بازدید دیروز : 94
» بازدید هفتگی : 288
» بازدید ماهیانه : 472
» بازدید سالانه : 472
» کل بازدیدها : 50942