تصويری از سلولهای مغز استخوان انسان که با ميکروسـکوپ ديده ميشوند. در مغز استخوان هـر دقـيقه مـيـلـيـونها سلول درست ميشوند تا به بخشهای ديگر بدن صادر شوند. اين سلولها بين يک صدم تا سه صدم ميليمتر قـطر دارند.
سـرانـگـشـتـان:
« آيا انـسـان می پندارد کـه مـا هـرگـز استخـوانهای او را جـمع نخواهيم کرد؟ چرا! ما حتی می توانيم سرانگشتان او را نيز دوباره درست کنيم»!(واژه بـنـان در اصـل به معنی: "تکيه گاه و چيزيکهبنوعی و بنحوی به آن تکـيه می شـود" است. در معنی دوم خود از جمله به: قـسـمـت داخلی سر انگـشـتـان، يعـنی هـمان قسمتی که در تصوير می بينيم اطلاق شده، به اعتبار اينکه "انـسان در کـارهـا و نشست و برخاست های خود به آنها تکيه می کند"). |
نکـتـه آيه: سرانگشتان وضعيت خاصی دارند:
سـر انـگـشـتـان هــر فــردی رسـم و نـمودار کاملا منحصر بفرد خود دارد. حتی دو نـفـر دو قـلـو را نمی توان يافت که نمودار سرانگشتان آنها نظير هم باشد (دوقـلوهای موسوم به "دوقـلوهای همسان" که از يک تخم درست می شوند نيز نمودار سرانگشتان آنها دقيقاً يکی نيست ولی تميز دادن آنها دقت و بررسی زيادی می خواهد). نمودار سرانگشتان از تولد تا وفات ثابت می ماند، و به هر چيزی دستزده شود اثر خود را بجا می گذارد، و قطر خطهای آن در مردان از زنان بزرگتر است.
اينکه قـرآن "دوباره سازی سرانگشتان" را مطرح می کند به اين معنی نيست که آفرينش سرانگشتان سخت تر و پيچيده تر از اندامهای ديگر است، بلکه به اين معنی است که سرانگشتان چيزِ خاصی دارند و در آينده کشف میشود و آيه روشن می کند که قرآن سخن خداوند است. انسان در قرن نوزدهم به وضعيت سرانگشتان پی برد.
*****************************************************
|
تأثير رنگها بر انسان: گفتند: از خدای خود بخواه برای ما روشن کند رنگ آن چيست؟ موسی گفت: خدا می گويد: آن گاوی است زرد، رنگ آن پر رنگ يکدست است، بينندگان را خرسند و شادمان می کند». |
پژوهشهای علمی نشان می دهد که رنگها بر انسان و در زندگی وی تأثير دارند. رنگ سبز احساس دوست داشتن زندگی و اميد به زندگی را در انسان ايجاد می کند (به اين خاطر پوشاک جراحان از رنگ سبز انتخاب شده که روی بيمار تأثير بگذارد. و آياتی که از پوشش بهشتيان در بهشت صحبت می کنند نيز می گويند که پوشاک آنها سبز رنگ است) ـ رنگ ارغوانی انسان را به آرامش فرا می خواند ـ رنگ زرد دستگاه عصبی را پر جنب و جوش و انسان را با نشاط می کند (فعال می کند) و احساس شادمانی و خرسندی را در وی ايجاد می کند ـ رنگ آبی احساس سردی نمودن ورنگ سرخ احساس خشکی نمودن را در وی ايجاد می کند. همينطور درصد ياد گيری در متون و تصاوير رنگی بیشتر از متون و تصاوير سياه و سفيد است (بعبارتی مغز چيزهای رنگی را بهتر ذخيره می کند و بياد می آورد). رنگ به کارها معنی می دهد، در کارهائی که با اعداد با حجم زياد صورت می گيرد درصد اشتباهات در اعداد رنگی کمتر ار اعداد سياه و سفيد است.
توجه شديد به چيزی و احساس درد نکردن: |
|
« و زنانی در شهر گفتند: همسر عزيز (يعنی زليخا همسر نخست وزير مصر) با جوان خود درگير می شود تا خواست خود را به او بخواهاند. شيفتگی دوستداری يوسف براستی مشغوليت او شده است. ما براستی او را در رويه ای که همه آن را ناپسند می دانند می بينيم ــ هنگاميکه (زليخا) نقشه آنها را شنيد دنبال آنها فرستاد، برای هر کدام نشيمنی مشخص نمود، بدست هر کدام يک کارد داد، و به يوسف گفت بر آنها وارد شو! همينکه او را ديدند او را بزرگ ديدند و دستهای خود را بريدهبریده نمودند و گفتند: خدا از بدی دور! اين بشر نيست، اين تنها يک فرشته بزرگوار است».
«مُراوِدَة»: درگير شدن با کسی برای خواهاندن خواست خود به او است. «شَـغَـف»: شيفته و دلباخته شدنی است که انديشه انسان را بخود مشغول می کند ـ «حُبّ»: دوست داشتن کسی بخاطر خوب بودن آن است. مانند دوست داشتن يک آموزگار خوش رفتار. "مبين": چيزی است که برای همه پيدا و آشکار است. و "ضلال مبين" در آيه بمعنی: چيزی است که همه آنرا بی راهـگی و رويه نادرست می دانند. "دستهای خود را بريده بريده نمودن" مجاز است بمعنی: پوست و گوشت دستهای خود را بریده بریده نمودن. "مکر" بمعنی: نقش بر آب نمودن است و منظور زليخا از مکر زنان اين است که آنها (از روی رشک ورزی) نقشه داشته اند که جايگاه و شخصيت وی بعنوان همسر نخست وزير را لکه دار کنند.
نکته مورد نظر ما درآيه اينست که می گويد: زنان يوسف را بزرگ می بينند و دستهای خود را بريده بریده می کنند. يعنی زيبائی يوسف چنان آنها را شيفته می کند که کاردهائی که با آنها ميوه پوست می کنده و تکه می کرده اند دستهای آنها را پاره پاره می کند ولی آنها احساس نمی کرده اند.
پژوهشهائی که با دستگاه روی مغز شده نشان می دهد که هنگاميکه مغز شديداً متوجه چيز مهمی است، فعاليت مناطقی از مغز که درد احساس می کند کم می شود. و فعاليت در سلولهای عصبی پيرامون کانال سيلويوز بيشتر می شود، که اين فعاليت منجر به ترشح ماده تسکين دهنده درد می شود. به اين خاطر هنگاميکه توجه انسان پيش چيز مهم و بزرگی است اگر در آن لحظات پوست و گوشت دست خود را بريده بريده بکند احساس درد نمی کند و متوجه نمی شود که دارد دست خود را می برد.
*****************************************************
|
سحر شدن چشم: |
در قرآن می خوانيم پس از اينکه موسی آيات خداوند را (يعنی معجزاتی که به موسی داده بوده که به فرعون و درباريان وی نشان دهد را) به فرعون و درباريان وی نشان میدهد، می گويند اين سحر است و ما هم ميتوانيم برای تو سحر بياوريم. به اتفاق همديگر وقتی تعيين می کنند که در حضور مردم اين کار را انجام دهند. در اين داستان در رابطه با اثر سحر برانسان چنين می خوانيم: |
« (ساحران) گفتند: ای موسی! يا می اندازی و يا اينکه ما اندازندگان باشيم ـ (موسی) گفت: بيندازيد! همينکه (طنابها و چوب دستی های خود را) انداختند چشم های مردم را سحر زده نموده و آنها را هراسناک نمودند و سحر بسيار بزرگی اجرا کردند».
آيه می گويد ساحران چشمهای مردم را سحر کرده اند. دستاورد پژوهشهای علمی انجام شده در زمينه سحر نيز نشان می دهد که سحر بر چشم فرد اثر می گذارد. سحر کارکرد چشم را مختل می کند يا همه رنگها بجز رنگ آبی را جذب می کند.
در رابطه با اينکه سحر در واقع تغييری در پديده های طبيعی ايجاد نمی کند نيز در آيه 66 سوره طه نيز ميخوانيم: « فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى: سحر آنها به موسی این خیال را داد که چوب دستی ها و طنابهای آنها حرکت می کند». یعنی ساحران چوب دستی و طنابهای خود را به موجودی که حیات و اراده ای داشته باشد و از خود حرکتی بکند تبدیل نکرده اند بلکه چنین به خیال موسی آمده است.
« از هر دوی آنها (از هر دو دريای شور) مرواريد و مرجان درمی آيد. کداميک از اين نعمتهای پروردگار خود را می توانيد تکذيب کنيد»؟!
نکته آيه: آيه مرجان را نعمت شمرده است:
در زمان پيامبر مرجان استفاده ای که بتوان آنرا نعـمت ناميد نداشته است. امروزه انسان از برخی مرجانها در ترميم استخوانهای آسيب ديده و ناقـص شـده استفاده می کند. وقتی مرجان به استخوان پيوند زده می شود، علی رغم اينکه بـدن فـسـفـات کـلـسـيم دارد و مرجان کربنات کلسيم، با اين حال اسـتخوان مرجان را رد نمی کند، بلکه آنرا می پذيرد. ابتداخون دور قطعه مرجان را محاصره می کند و آنرا ذوب می کند. بعد استخوان آنرا در خود قـاطی می کند و رفته رفته با استفاده از آن، خود را ترميم می کند و دقـيـقـاً شکل اصلی خود را بخود می گيرد.
مرجان از استخوان قويتر است ولی ترکيبات آنها ضـمـن کـم و زيـاد بـودن در هـر کـدام مشترک است. مثلا هر دو کلسيم، منزيم و فـلـور دارند. کـلـسيم مرجان و استخوان تقريباً مساوی است. منزيمِ استخوان تـقـريـبـاً کمی کمتر از دو برابر منزيم مرجان است. از نظر فـلـور، مرجان کمی بيشتر از استخوان فـلـور دارد.
*****************************************************
|
رونـد قـوی و ضـعـيـف شـدن بـدن: |
« خدا آنست که شما را از چيزِ سست آفريد، مدتی پس از سستی روند پيوسته نيرومند شوندگی قرار داد، مدتی پس از روند نيرومندی روند پيوسته سست شوندگی و پيری قرار داد. خدا آنچه را می خواهد می آفريند و او دانای توانمند است».
نکات آيه: 1ـ انسان ابتدا از چيز سست آفريده می شود.
2ـ مدتی پس از سستیِ ساختارِ خلقت، انسان پيوسته روند نيرومند شوندگی بخود می گيرد.
3ـ مـدتی پس از روند پيـوسته نـيـرومـنـد شوندگیِ ساختارِ خلقت، خلقت روند پيوسته سست شوندگی را در پيش می گيرد.
1ـ انسان ابتدا از چيز سست آفريده می شود:
انسان در ابتدا از يک سلول آفريده می شود که ترکيب در هم ذوب شده ای است از تخمک زن و سلول مـنی مرد (اسپرم). اين سلول موجودی است کاملاً سست. يعنی بی استخوان و غضروف و غيره.
2ـ مدتی پس از سستیِ ساختارِ خلقت، انسان پيوسته روند نيرومند شوندگی بخود می گيرد:
پس از مدتی (تـقـريباً پـس از سه هـفـته) رشد سـلـول اولـيه (کـه کاملاً سستاست) به نـقـطه تـولـيد اسـتخـوان می رسد کـه نيرومندترين بافـت بدن است. در اسـتـخوانها نيز همانگونه که بافتهای جديد توليد می شوند بافتهای قديمی خراب می شوند. از وقتی که توليد بافـت استخوانی آغـاز می شود تا 30 سالگی هـر ساله پـيـوسـته بافـتی کـه تولـيد می شود يک درصد از بافتی که خراب می شود بيشتر است. يعنی دقـيـقـاً هـمانطور که آيه می گويد: انسان پس از سستی ساختار خلقت خود روند پـيـوسـتـه نـيـرومند شوندگی بخود می گيرد. ( واژه جَعْـل به معنی «قـرار دادن» به معنی: پـيـوسته و همواره انجام دادن يا بودن چيزی يا کاری است. مثلا وقتی آيه می گويد: پس از سستی نيرومندی جَـعْـل کرده (قرار داده)، به اين معنی است که انسان پيوسته نيرومند می شود).
3ـ مـدتی پس از روند پيـوسته نـيـرومـنـد شوندگیِ ساختارِ خلقت، خلقت روند پيوسته سست شوندگی را در پيش می گيرد:
از 40 سـالـگـی به بعد ميزان خراب شدن بافتهای استخوانی در هر سال يک درصد بيشتر از ميزان توليد آنهاست. به اين ترتيب چنانکه آيه می گويد: مدتی پس از نيرومند شوندگی (که تا 30 سالگی بود)، انسان پـيـوسـته روند سست شوندگی را در پيش می گيرد (که از 40 سالگی است).
ضـعـيـف شـدن بافـتهای اسـتخوانی تا جائی می رود که سوراخهای ريز در آنهـا ايجاد می شود، طـوريکـه حتی يـک بـار سبک نيز می تواند منجر به سکستگی آنها بشود. امکـان شکستگی استخوان در مردان نصف زنان است، چـون مـردان از ابتدا بافـت استخوانی بيشتری دارند.
آفرينش پیوسته بدن:
« آيا ما از آفرينش نخستين از پا درآمديم؟! نـه تـنـهـا درنيامديم بلکه اينها پيوسـته در آفرينش جديد نيز هستند».
نکته آيه: انسان پيوسته در آفرينش جديد است:
آيه خطاب به کسانی است که می گويند" دوبـاره زنـده نـخـواهـنـد شـد"! به شـوخی بـه آنـهـا می گـويد: نکند ما در آفـرينش نخستين همه توان خود را از دست داده باشيم! و بعد خطاب به آنها می گويد که: «آنـهـا پيوسته در خلقـت جديد (يعنی تجديد خلقت)» هـسـتـنـد.
انسان چطور پيوسته در تجديد خلـقـت است؟
پـيوسته سلولهائی در بدن انسان می ميرند و سلولهای جديدی درست می شوند. طوريکه در طول زندگی چندين بار بدن انسان کاملاً عوض می شود بجز سلولهائی که احساس هویت و شخصیت فرد با آنها صورت می گیرد و گفته می شود که سلولهای اعصاب هستند.
مغز
«در داستان آنها (داستان انبياء و اقوامشان) برای کسانيکه مغزهای خالی از هر گونه پيشينه های فکری دارند درس و تجربه هست».
نکته آيه: مغز در آيه جمع بسته شده است. چرا؟
جمع بودن مغز به اين معنی است که مغز انسان سه يا بيش از سه تا است. (چون در زبان عربی از سه به بالا جمع محسوب می شود). همانطور که در تصوير تقسيم بنديهای مغزرا می بينيم، مغز تقسيمات و بخشهای مختلف دارد که هـر کـدام مـسئوليت خاصی دارند. انديشه ها، تفکر، تحليل، تمرکز و ذخيره تجربيات انسان و غيره هر کـدام در بخـشـهای گوناگونی از مـغـز صورت می گيرد. يعنی مغز "مجموعه ای از مغزها" است.
شنوائی در يک نقطه و بينائی در چند نقطه از مغز: |
« و برای شما شنوائی و بينائيها درست کرد».
نکته آيه: واژه سَمْع (شنوائی) در آيه مفرد است ولی واژه اَبصار (بينائی) جمع. چرا؟
مـفـرد بـودن سَـمْـع به اين معنی است که شـنـوائی فـقـط يکی است. واقعيت هم همين است. شنوائی در مغـز فـقـط يکی است (يعنی: يک چيز و در يکجا است). محل آن زير قسمت آبی رنگ تصوير است. به اين خاطـر «سَـمْـعْ »هـميـشـه در قـرآن مـفـرد آمدهاست. ( ضمن اينکه واژه سَمْعْ در زبان عربی جمع دارد. جمع آن «اَسْـمـاعْ و اَسْـمُـع» است).
و عـلـت اينکه اَبصار (بـيـنـائـيـهـا) جمع آمده اين است که محل بينائی در مـغـز در بيش از دو نقـطه است، (در زبان عربی از سه ببالا جمع محسوب می شود). به اين خاطر قرآن آنرا جمع بسته است. بينائی بخشهای ويژه درک رنـگ، درک بُعـد و درک تـصـويـر دارد کـه جدا از هم هستند ولی در ارتباط دائمی با هم هستند و با هم کار می کنند.
ن تصور می کرد.
بخش جلو مغز دروغ می گويد و اشتباه می کند: |
« در مورد آنکه تکذيب می کند و روی می گرداند چه فکر می کنی؟ آيا او نمی داند که خدا می بيند؟ اگر دست برندارد جلو سر او را می گيريم. جلو سری که "دروغ می گويد" و "اشتباه می کند"».
بخـش جـلـوئـی مـغـز فـکـر مـی کـنـد، بـرنـامـه ريـزی مـی کـنـد، تحـلـيـل می کـنـد، تـصـمـيم میگيرد، "دروغ می گويد" و"اشـتـبـاه می کـنـد". همينطور مرکز عـاطـفـه و احتياط يا بی عاطفگی وبی احتياطی فرد نسبت به آنچه رخ می دهد نيز در همين بخش از مغز ريشه دارد.
هـمينطور بخش جلو مغز است که به بخشی از مغز که ترس را احساس می کند سيگنال می فرستد که از ترس بکاهد. (مرکز ترس، ترس را احساس می کند ولی بخش جلو مـغـز است کهتعيين می کند که انسان بترسد).
توان يادآوری در زنان می تواند از مردان کمتر باشد: |
« و دو نفر از مردان خود را به گواهی بگيريد، در صورت نبودن دو مرد، يک مرد ودو زن از ميان حاضرين که طرفين آنها را قبول داريد به گواهی بگيريد، تا اگر يکی از آنها آنرا فراموش کرد ديگری آنرا بياد وی بياورد».
جملات مزبور در آخر آيه ای قرار دارند کـه موضوع آن معامله مدت دار يا قسطی است. در پايان آيه گفـته: "برای معامله خود افرادی را شاهد بگيريد". در رابطه با "شاهـد گرفـتن" نيز گفته: دو تا مرد را شاهد بگيريد، اگر دوتا مرد برای شاهد گرفـتن پيدا نکرديد يک مرد و دو زن را شـاهـد بگـيريد تا اگر يکی از آنها آن را فراموش کرد ديگری آن را بياد وی بياورد. معنی اين جملات اين است که: توان يادآوری در زنان می تواند از مردان کمتر باشد.
مسئله يادآوری به مغز مربوط می شود. در رابطه با اندازه سلولهای مغز انسان عددهای متفاوتی گفته شده است. ولی آنچه همه گفته اند و بر آن اتفاق نظر دارند اين است که: تعـداد سلولهای مغز زن از مغز مرد کمتر است. کسانيکه تعداد سلولهای مغز مرد را16 ميليارد برآورد می کنند، تعداد سلولهای مغز زن را 13 ميليارد برآورد می کنند. يعنی مغز زن 3 ميليارد سلول کمتر از مغز مرد دارد.اين تفـاوتِ کمیِ سلولهای مغز زن و مرد، می تواند "توان يادآوری زنان نسبت به مردان را کمتر بکـند".
*****************************************************
|
|
برخی از جمله با استناد به این آیه استناد میکنند که حقوق زن در قرآن نقض میشود. که این مسئله البته ارتباطی به حقوق و انسانیت زن ندارد. چنانکه وقتی به دو نفر مرد ضعیف بگوئیم یک طرف میز را بلند کنند و یک مرد قوی یک طرف دیگر آن، این ارتباطی به انسانیت آنها و حقوق انسانی آنها و برابری انسانها و غیره ندارد. بلکه به مسئله توانمندی آنها مربوط میشود.
مغزی که چيزی نديده، نشنيده و نگفته فکر نيز نمی کند: |
«و بحث کردن با کسانيکه ايمان نمی آورند، مانند اين می ماند که کسی با کسيکه غير از صدای معمولی و بانگ چيزی را تشخيص نمی دهد جر و بحث کند. اينها کـَر و گنگ و کور مادرزادی هستند. به اين خاطر اينها فکر نیز نمی کنند».
نکته آيه: آدم کـَر و گنگ و کور مادرزادی فکر نمی کند:
همانطور که آیه مطرح کرده مغـزی که هيچگاه چيزی نشنيده و نگفـتهو نـديـده، در واقع فکر هم نمی کند و نمی تواند بکند.
( آيه بحث کردن با کسانيکه بخداوند ايمان نمی آورند (يعنی کسانيکه برای خود موضعی دارنـد و روی آن ايستاده اند و دنبال شناخت نيستند)، به جر و بحث کردنِ کسی با حيوان و يا با کسی که زبان ما را نمی داند تشـبيه کرده است. در صورت "جر و بحث" با حيوان و يا کسی که زبان ما را نمی داند، آنها از آنچه گفـته می شود فقط صدای عادی و بانگ را از هم تشخيص می دهـند).
عکس العمل نشان دادن پوست:
« خدا درسترين گفتارها را نازل نمود. کتابی است با موضوعات متناسب هر وضعيتی. پوست کسانی که از عظمت و ابهت خدای خـود می هـراسند در برخـورد با آن عکس العمل نشان می دهـد و بعـد با ياد خدا پوست و دل آنها نرم می شود».
وقـتـی انـسـاناحـسـاس سـرمـا يـا تـرس يـا حالات مـشابه آن می کند، در هر دو حال بدن با پوست خود عکس العمل نشان می دهد.
پوست از دو لايه داخلی و خارجی تشکيل شده است. قسمت داخلـی آن پر از اعصاب است. به کمک ماهيچه های کوچک که به کـيـسـه مو بسته هـستند موی بدن بلند می شود. وقتی آن ماهيچه ها منقـبض (جـمع) می شود کيسه موها به شکل محروطی کشيده می شوند، هـر چند موئی نيز نداشته باشند، و باعث چندشی شدن پوست می شوند. ايـن عـکـس الـعـمـل از اشاره بخش مرکزی مغـز ريشه می گـيـرد کـه پـيـام کاهش دما را از طريق نخاع دريافت می کند، که آن نيز از طريق اعصاب درک دما در پوست پيام خود را می گيرد. ابتدا هـورمون مربـوطه ترشح می شود که بصورت عامل فشار روی مجرای خون زير پوست عمل می کند، طوريکه جريان خون و پس از آن پس دادن گرما کم می شود. و پس از آن خود بدن آغاز به توليد گرما می کند. و در پايان کيسه های موها فرمان منقبض شدن را دريافـت می کنند.
بخـش سـمـت چـپ تـصـويـر نشان می دهد که در وضعيت کاهش دما (سرما) چه عکس العـمـلهائی در پوست و زير سطح آن ايجاد می شود، در مـقـايـسه با بخش سمت راست که وضعيت پوست در حالت گرما را نشان می دهد.
ساير عکس العملهای ديگر انسان مانند عکس العمل در برابر ابهت وعظمت و هـمـيـنـطـورعکـس العـمـلـهـای ديـگـر مانند اسـترس و يا احساس اينکه مثلاً اين وضعيت چطوری از سر آدم خواهد گذشت و غـيـره، درست مانند عکس العمل پـوسـت که در کاهش دما ديديم، عکس العمل آن روی پوست بارز می شود و پوست سفـت می شود.
اعصاب گرمائی در پوست:
«به کسانيکه با آیات ما درافتادند آتشی خواهيم چشانيد. هر چه پوست آنها پخته شود آنرا عوض کرده تا رنج سوختن را بچشند. خداوند نيرومند است ولی با حکمت کار می کند».
عوض نمودن پوست برای چشیدن رنج سـوخـتـن بـه ايـن معـنـی اسـت که وقـتی پـوسـت می سوزد انسان ديگر سوزش سوختن را احساس نمی کند. واقعيت هم همين است. اعصابی که گرما و سوختگی را احساس می کنند در پوست در سـطح بدن هستند. اندامهای زير پوستاعصاب احـسـاس گـرمـا و سـوزش را ندارند. وقتی پوست می سوزد انسان ديگر گرما و سـوختگی را احساس نمی کند.
بازتاب عملکردهای انسان توسط شنوائی، ديدگان و پوست: |
«تا اينکه وقتی به آن (آتش) رسيدند شنوائی، ديدگان و پوست آنها گواهی می دهد که چه کـارهـائی را انجام ميداده اند»!
نکـتـه آيه: شنوائی، ديدگان و پوست، کارهای انسان را بازتاب می دهد:
وقتی مغز انسان چيزی می شـوند يا به چيزی گوش می دهد، وچيزيرا می بيند يا به چيزی نگاه می کند؛ ضمن اينکه از آن نسـخه برميدارد، آنرا با فرستنده خود پخش نيز می کند. طوريکه می توان با گيرنده آن امواج را گرفـت و فهـمـيـد کـه مثلاً فرد به چه نگاه می کند. همينطور در رابطه با مواردی که قـبلاً به آنها نگاه کرده يا گوش داده يا آنها را انجام داده است.
پـوسـت نـيـز فـقـط شـکـل و نـمود اعضای داخلی را نشان نمی دهد بلکه پوست اعضای داخلی را نيز می شـنـود. مثلاً اگر کسی به ناراحتی قـلب (که در داخل سـينه قـرار دارد) مواجه شود، درد آن از طريق عصبِ خاصِ آن درد، درد را در کتف چپی يا نـواحی آن به آدم گوشزد می کند. يا می تواند تصويری از يک درد درونی را به شـکـل و عـلامـت مـعــينی نشـان بـدهـد کـه يـک متخصص پـوست بـراحتی می تواند نوع درد و بيماری را تشخيص بدهد. هـمـينطور می تواند عملکردهایانسان در شرايط خاصی (که شرايط قـيامت از جمله آنست) را بارز کند.
خـواب و بـيـداری:
شب برای خواب و روز برای فعاليت قرار داده شده |
« و اوست که شب را برای خواب و خواب را برای نيرو گرفتن و روز را برای فعاليت قرار داد».
نکات آيه: 1ـ شب برای خواب قرار داده شده و روز برای فعاليت.
2ـ خواب برای نيرو گرفتن است.
1ـ شب برای خواب قرار داده شده و روز برای فعاليت:
بدن انسان ساعات و جدول کاری دارد و در يک ريتم طبيعی مـشخصی کار می کند. اين جدول کاری بدن با دستگاه تنظيم ضربان قـلب " پُـر کار" يا " کم کار" می شود. بترتيب زير:
ـ ساعت 3 بامداد، ساعتی که سرعت کار قلب مانند فشار خون و دمای بـدن بـه پائين ترين حد خود رسيده، کم کم بدن را بکار می اندازد. کمی پيش از اينکه ساعت بيدار کننده در مغـز (که يک دستگاه سـلولی است) فرد را بيدار کند بدن خود را بکار می اندازد.
ـ تقريباً ساعت 6 صبح قلب ضربانهای سريعـتری را آغاز می کند.
ـ تقريباً ساعت 11 پيش از ظهر قـلب به اولين اوج کار خود می رسد. در اين وقت قـلـب و گـردش خون بالاترين فشار را تحمل می کنند و مغز بطور ويژه ای فعال کار می کند. اين وضعيت زمان محدودی دارد.
ـ تـقـريباً ساعت 1 بعد از ظهر خستگی بعد از ظهر خود را بارزمی کند و آنوقـت هـضـم غـذا آغـاز مـی شـود. از قـرار معلوم بخش زيادی از خون بطرف اندامهائی که در هضم غذا نقش دارند می رود که فـعـالـتـر هـسـتـنـد و خونی که برای مغز می رود نسبتاً کم است. در اين وقت توان بدن می تواند تا %20 کاهش پيدا کند.
ـ کار فعال بعدی بدن تقريباً در ساعت 5 بعد از ظهر است. در اين وقت قـلـب خـون بـيـشـتـری را در جـريان خون پمپاژ می کند، غده بزاقی فعاليت هضم غذائی مؤثرتری را فعال می کند.
ـ نزديکيهای ساعـت 7 بعد از ظهـر بدن کم کم خود را در راسـتای استراحت کردن و دوباره نيرو گرفتن جهت می دهد، و فشار خون و تناوب ضربان کاهش پيدا می کند و احساس استرس نيز در ساعات شبانگـاهی کم می شـود.
به اين ترتيب با توجه به وضعيت کارکرد بدن در شبانه روز، چنانکه آيه گـفـته: شب "برای خواب و استراحت" و روز "برای فعاليت" قـرار داده شده است.
2ـ خواب برای نيرو گرفتن است:
همانطور که آيه مطرح کرده بدن در خواب نيرو و زندگی می گيرد.
شب فعاليت بدن را کم می کند و روز آنرا فعال می کند:
« و اين خداست که بوسـيله شب فعاليت زندگی شما را میگيرد و می داند در روز بدن شما چه آسيبهائی ديده و دوباره شما را با روز بر می انگيزد».
نکات آيه: 1ـ فعاليت بدن انسان بوسيله شب گرفته میشود و در روز اين فعاليت برانگيخته می شود.
2ـ بدن در روز آسيبهائی می بيند.
1ـ فعاليت بدن انسان بوسيله شب گرفته میشود و در روز اين فعاليت برانگيخته می شود:
انساندر مغز خود دستگاهی دارد که به امور خواب و بيداری وی می پردازد. اين دستگاه که يک دستگاه سلولی است در مغز ميانی قرار دارد و از طريق عصبهای بينائی با محيط بيرون رابطه دارد. با رو آوردن شب و افزايش تاريکی اين دستگاه غده صنوبری در مغـز، مغز را تحريک می کند که هورمون (مـوسوم به ملاتونين) را ترشح کند. اين هـورمـون ماده خواب آور بدن است. هر چه بيشتر غده مربوطه عنصر مزبور را ترشح کند فعاليتهای مغز بيشتر و بيشتر کاهش پيدا می کند و در نتيجه انسان بخواب می رود.
بر عکس وقـتی در سـپـيـده دم محـيـط روشن و روشن تر می شود دسـتگاه مربوط به غده صنوبری علامت می دهد که تولـيـد و تـرشـح عـنـصر مزبور را قطع کند. وقـتی تـمـرکـز عـنـصـر مـزبـور کم می شود نفـسهای زندگی بيدار می شوند و بدن به کمک هورمونهای استرسی خود، خود را برای روز جديد ديگری بکار می اندازد.
به اين ترتيب همانطور که آيه گفـته: بـوسـيـلـه شب فـعالـيت زندگی بدن گرفته می شود و انسان بخواب برده می شود و در روز برانگيخته می شود. واژه هائی که قرآن اسـتـفـاده کـرده نـيز دقـيـقاً مناسب با کارکرد اين سيستم موجود در بدن است. مثلاً از مصدر« بَعْـث» به معنی بـرانگـيخـتـن بـجـای واژه هـای ديگـری کـه بـه معـنی بيدار کردن هستند استفاده کرده که مناسب کارکرد هورمونهای استرسی است.
2ـ بدن در روز آسيبهائی می بيند:
آسـيبهائی که بدن انسان بطور پی درپی می بيند مردن برخیاز سلولهای آن است. و در شب مخصوصاً در هـنگـام خواب سلولهای جديد درست می شوند.
انسان در خواب ديدن نيرو می گيرد:
«همينطور از نشانه های ديگر خدا خواب ديدن شما در شب و روز و زندگی گرفتن شما از فضل وی می باشد».
نکـتـه آيه: انسان در خواب ديدن نيرو و زندگی می گيرد:
خـوابـهـائـی کـه انـسـانمی بـيـنـد چـه در روز، چه در شب، چه خوابهای کوتاه، چه بلند، چه سطحی و چه عميق، همه آنها بطور يکسان برای بدن ضروری هستند. بدن در خواب ديدن نيرو می گيرد. خواب حافـظه را تقـويـت می کند. هـمـيـنطور خواب تجربيات جديدی که انسان اخيراً کـسب نموده را به حافظه دراز مدت مغز می رساند. به ايـن تـرتـيـب چـنانـکـه آيه گفــته "انـسان در خواب ديدن نيرو و زندگی می گيرد".
کار کردن و خوابيدن در شب و روز رحمت است:
«از رحمتهای ديگر خدا اين است کـه شب و روز هر دو را برای خواب و کـار و بـرای بدست آوردن نعمت های خود قرار داد. باشد که سپاسگذار باشيد».
نکته آيه: خوابيدن و کار کردن در شب و روز از رحمت های خداوند است:
پـيـش از ايـن با کارکرد مختلف بدن در شب و روز آشنا شديم و ديديم که چگـونـه بدن در شب کم فعاليت و در روز فـعـال می شود، و ديديم کهوقت مناسب خوابيدن شب است و وقـت مـناسب کار کردن روز است، ولی با اين حال انسان در روز نيز می تواند بخوابد و شب کار کند. اين وضعيت حـقاً که رحمت است. (رحمت در اصل به معنی: دادن چيزی به کـسی در حـالـيـکـه مـسـتـحق آن نيست يا بيش از اسـتحقـاق وی است، و صرف نظر نمودن از کسی در حالی که مـسـتحـق مجازات است، و بمعنی: دهـش و بخـشـش فـوق الـعـاده است و در آيه به اين معنی بکار گرفته شده است).
*****************************************************
|
|
روزه گرفتن بنفع روزه گير است:
«روزه شما، وقتی آنرا شناختيد، آنرا بنفع خود خواهيد ديد».
نکات آيه:
1ـ انسان روزی روزه را خواهد شناخت:
فعلاً انسان روزه را شناخته است.
2ـ روزه بنفع خود روزه گير است:
روزه موارد مثبتی برای روزه گيرنده دارد از جمله:
ـ مـواد زائـد مـتراکم شده را تحليل می برد و ناراحتی های ناشی از آن را برطرف می کند.
ـ التهاب شديد کليه را مداوامی کند.
ـ ناراحتی های قلبی را مداوا می کند.
ـ برخی از دستگاها از جمله دستگاه هاضمه استراحت می کند.
شـعـلـه ور شـدن نـور مـؤمـنـيـن:
«نـور آنها ميان دستانشان شعله ور می شود»!
نکـتـه آيه: نـور مؤمنين شعـله ور می شود:
محتوای آيه (چنانکه پيش از آن در آيه روشـن شـده) مـربـوط به مؤمنين و در روز رسـتـاخـيـز است و در آن روز از خـدا می خواهند که نور آنها را "تمام و کامل و ثابت کند"، و ايــن بـه ايـن معنی است که "نـور آنـهـا در ايـن دنـيـا نيز شعله ور می شود. (يعنی: نوری دارند که کم و زياد می شود و در آخرت از خداوند می خواهـنـد کـه آنرا يکنواخت و هميشگی کند).
با عکـاسی کريـلـيـيَـن (کـهاز نور نامرئی ساطع از اشياء عکس می گيرد) انسان می بيند که هـمـه مواد و عـناصر زنده و غـير زنده از جمله انـسـان از خـود نـور ساطع می کنند. بـسـته به اينکه پديده در چه وضعيتی باشد نور ساطع از آن فــرق می کند. در انـسان نيز بسته به اينکه وی در چه وضعيت مزاجی و روحی و فکری و غيره باشد، نور ساطع از وی فـرق مـی کـنـد. مـثـلاً نـور وی در حـالـت عـادی عــادی است، ولی پس از پرسـتـش نـور وی شـعـلـه ور می شـود. يعــنی هـمـان چـيـزيـکه آيه مطرح می کند. و این چیزی است که فقط با دستگاه دیده میشود.
خوب شدن چشم يعقوب با عرق يوسف:
« و از آنها روی کرده گفت: چه اندوهی از يوسف! و چشمان وی از اندوه سفيد شد، ولی اندوه خود را نمايان نمی کرد (84 ) ـــ با اين پيراهن من رفته و آنرا بر چهره پدرم بيندازيد بينا می شود، و همه خانواده های خود را پيش من بياوريد (93 ) ــ همينکه نويد رسيد آنرا بر چهره او انداخت و درجا بينا شد. (يعقوب) گفت: آيا به شما نگفتم من از خدا چيزهائی می دانم که شما آنرا نمی دانيد (96)».
نکات آيات:
1 ـ چشمان يعقوب از حزن سفيد شده است: سفيدی عدسه چشم که بسته به شدت آن، راه عبور نور به درون چشم را به اندازه