تعريف جرم
تعريف جرم كار آساني نيست ،گفته اند جرم عملي است كه نظم اجتماعي را برهم مي زند،اما اين تعريف نه تنها مشكلي را حل نمي كند ،بلكه يك مشكل را به سه مشكل تبديل مي كند :
1. منظور از نظم چيست ؟
2.منظور از اجتماع كدام اجتماع است ؟
3 تشخيص اين امر با كيست ؟ (ستوده،1382،ص65)
«عده اي از حقوق دانان معتقدند كه نقص قانون هر كشوري دراثر عمل خارجي در صورتي كه انجام وظيفه يا اعمال انرا تجويز نكند ومستوجب مجازات هم باشد ،جرم ناميده مي شود » (تاج زمان ،1364،ص43)
سهم دوركيم در نظريه پرداري درباره جرم و كيفر بسيار مهم است كه بيشتر در«تقسيم كار در جامعه » و
«قواعد و روش جامعه شناسي» منعكس مي باشد.
تحليل جرم از ديدگاه دوركيم
دوركيم جامعه شناس فرانسوي معتقد است كه هر عملي كه درخور مجازات باشد ،جرم است به بيان ديگر،هر فعل يا ترك فعلي كه نظم ،صلح وآرامش اجتماعي را مختل سازد وقانون نيز براي آن مجازاتي تعيين كرده باشد
«جرم» محسوب مي شود. به نظردوركيم «ما كاري را بخاطر‹جرم› بودن محكوم نمي كنيم بلكه از آنجاي كه آنرا محكوم مي كنيم جرم تلقي مي شود ». (ستوده،1382،ص65)
جرم يك پديده «معمولي» جامعه است زيرا كه بر حسب احساس تنفر وانزجاري كه بزهكار در جامعه بر مي انگيزد معين مي گردد.البته درجه بروز تنفر وانزجار در چار چوب جامعه ي مشخص در افراد متفاوت مي باشد
هدف از كيفر بيشتر معطوف به افراد غير مجرم است زيرا كه بيشتر احساس همبستگي و يگانگي افراد بي گناه را تقويت مي كند ،پيش از اينكه مجرمان را متنبه سازد كيفر ممكن استن نقش عدم ترغيب وتضعيف ودلسردي مجرمان را نيز فراهم آورد ليكن احساس انزجار در قبال پاره اي ازاعمال كيفر پذيردر ميان بعضي از مردم ضعيف است ودر نتيجه آنان در معرض ارتكاب جرم قرار مي گيرند. بنابراين كيفرنمي تواند از وقوع جرم پيشگيري كند. هيچ جرمي جرم محسوب نمي شود مگر اينكه كيفري در كارباشد در نتيجه كيفرقانوني نمي تواند اعمال شود مگر اينكه در قبال اعمالي كه قانونا تعريف دقيق داشته باشند اگر اعمال ناپسند ومذموم از سوي قانون دقيقا تعريف نشده باشند ولي در ميان افراد احساس انزجار وتنفر پديد اورند چنين اعمالي كه از سوي قانون محكوم نشده باشند جرم شمرده نمي شود.مثلا چند زني در ميان روشنفكران! شايد اغراق نباشد كه بگوييم تئوري جامعه شناختي جرم درپي طرح وتاكيد دوركيم،امروزه بدين پايه رسيده است. (شيخاوندي،1379،ص60(
دوركيم معتقد است كه جرم تا حدي يك پديده طبيعي براي تمام جوامع است ،در تمام زمانها وجود داشته و ازفرهنگ وتمدن هر جامعه ناشي مي شود وي در تعريف جرم مي نويسد : « جرم ازنظرما عملي است كه حالت نيرومند و روشن وجدان جمعي را جريحه دار مي كند». در بيان خصلت مشترك همه جرمها مي نويسند : «جرمها اعمالي هستند كه همه اعضاي يك جامعه آنها را به صورت عام محكوم مي كند». (برهام،1369،ص86(
دوركيم علل بروز جرايم را در محيط اجتماعي ،مورد مطالعه قرار داده ومعتقد است كه جرم يك پديده عادي اجتماعي است ونبايد يك پديده غير عادي اجتماعي تلقي گردد. در هر اجتماعي بزهكاري وجود دارد وجامعه اي نيست كه دران بزه وجود نداشته باشد.بزه يك عامل سلامتي عمومي وجزء لاينفك هر اجتماع سالم است وعلل استثنائي درنوع جرايم تاثيري ندارد،چون جرايم ناشي از فرهنگ وتمدن هر اجتماع است.
لذا بررسي انواع جرايم بدون توجه به خصوصيات فرهنگي وتمدن از ديدگاه جرم شناسي بي ثمر است،زيرا جرم مربوط به فرهنگ وتمدن بوده وتابع زمان ومكان نمي باشد .
دوركيم معتقد است كه جامعه قبل از فرد وجود داردواثرخود رادر فرد انباشته واو را تربيت كرده وبراو مسلط مي گردد. روحيه هر فرد مستقيما مربوط به تشكيلات ووظايف ودستورات والگوهاي اجتماعي بوده ودر روابط خصوصي نيز عوامل مذكور تاثير كلي دارند»(تاج زمان1364ص232(
دوركيم وبه طور كلي جامعه شناسان بر اين عقيده اند كه پديده بزه كاري وجرم را نمي توان با عوامل رواني وجسماني افراد توجيه كرد زيرا اين عوامل نقش چنداني در بزه كاري افراد نداشته بلكه عوامل اجتماعي از قبيل شرايط نامناسب خانواده وكمبود محبت،ناسازگاري والدين،طلاق ،بزهكاري والدين ،بيكاري،مهاجرت،وسايل ارتباط جمعي ،ضعف اعتقادات وباورهاي ديني ،وضع بد اقتصادي خانواده عوامل سياسي وجنگ و....است كه نقش تعيين كننده اي در بزهكاري واعمال مجرمانه افراد دارد.(نجفي توانا،1377،ص205(
دوركيم براي پديده هاي اجتماعي در پي علل اجتماعي است ،نه رواني وزيستي وبر آن شده است تا حتي براي پديده خودكشي ،كه شايد بارزترين پديده رواني نزد ديگران محسوب شود نيز علل اجتماعي بيابد . از اينرو ،او دركتاب خودكشي ،علت انتخاب افراد را كاهش يا نابودي اتحاد و همبستگي اجتماعي دانسته ومعتقد است كه هر قدر ميزان همبستگي ،اتحاد وهمدردي در بين افراد يك جامعه كمتر شود ،ميزان خودكشي افراد در آن جامعه بيشتر خواهد شد .
دوركيم عقايد تارد را در مورد تاثير تقليد در رفتار اجتماعي رد نموده وبا مشخص كردن هدفها واسلوبهاي خاص جامعه شناسي ،به ان جنبه علمي داده وعقيده دارد كه افكار ورفتار افراد تابع نمودهاي اجتماعي مي باشد
واين نمودها مجموعه تجربيات وآرمانهاي جامعه است وعقايد و روشهاي انسان بطور ناخداگاه بدان بستگي دارد واين مجموعه ذخيره شده تجربيات در حقيقت ،يك منبع آراء و روشهايي است كه افراد از ان استفاده مي كنند در حالي كه فكر مي كنند كه اين افكاروعقايد و روشها به خودشان تعلق دارد، نمودهاي اجتماعي داراي وجودي مجزا ومستقل از افرادرا آگاهي دسته جمعي وشعور گروهي ونيز كاملا مستقل از آگاهي فردي است.»(تاج زمان،1364،ص233(
از نظر دوركيم كيفر براي اين نيست كه احتمال كاهش جرم را در پي داشته باشد بلكه نقش كيفر،ارضاي وجدان جمعي است زيرا همين وجدان جمعي باكردار يكي از اعضاي جامعه جريحه دار شده است .
وجدان جمعي غرامت مي طلبد و مجازات گنهكار غرامتي است كه به احساسات همگان داده مي شود.
دوركيم بي هنجاري را را علت جرم مي داند دوركيم مفهوم بي هنجاري را براي اشاره به اين فرض به وجود آورد كه در جوامع امروزي معيارها وهنجارهاي سنتي بي آنكه توسط هنجارهاي جديدي جايگزين گردند ، تعضيف مي شود بي هنجاري هنگامي وجود دارد كه معيارهاي روشني براي راهنمايي رفتار در حوزه معيني از زندگي اجتماعي وجود ندارد.(صبوري،1373،ص140(
تحليل جرم از ديدگاه ماركس
ماركس نيز همچون دوركيم به بررسي عوامل بيروني پديده هاي اجتماعي مي پردازد ماركس معتقد است كه زيربناي جامعه را اقتصاد تشكيل مي دهد وساير ابعاد اجتماعي از قبيل خانواده ،سياست ،اخلاق ،فرهنگ وجرم روبناست ومعلول عوامل اقتصادي شمرده مي شود بنابراين پديده بزهكاري را ناشي از فقر مي داند ومعتقد است تقسيم ناعادلانه ثروت ونابرابري اجتماعي موجب اعمال مجرمانه مي شود از اين رو بيشتر بزهكاران را مردم فقير وكم درآمد جامعه مي داند گروهي ازجرم شناسان كه عمدتا به مكتب كمونيستي تمايل دارند نيز همين اعتقاد را دارند .
ماركس در تحليل سرمايه داري مبارزه طبقاتي را سنگ زيربنا مي داند در«بيانيه كمونيسم » مي گويد تاريخ تمامي جوامع تا به امروز همانا تاريخ نبرد طبقات است :آزادمردان وبردگان ،نجبا واعيان استادكاران و شاگردان وخلاصه ستمگران وستمديدگان در تضاد دائمي رو در روي يكديگر ايستاده اند .
ازنظر او تاريخ جوامع بشري تجلي ستيز گروههايي است كه ماركس آنها را طبقات اجتماعي مي نامد. تضاد ميان دو گروه متخاصم يعني پرولتاريا و بورژوازي سرانجام به انقلاب كمونيستي مي انجامد واز آنجا كه همه جوامع به طبقات متخاصم منقسم بوده اند جامعه كنوني يعني جامعه سرمايه داري نيز به يك معنا با جوامع پيشين تفاوتي ندارد .(توسلي،1380،ص140(
ماركس معتقد است كه جنايت،فحشا،فساد،رفتارخلاف اخلاق در درجه نخست ناشي از فقراست كه زاييده سيستم سرمايه داري است.بدين سان كه عده معدودي بادراختيار گرفتن وسايل توليد،ثروتها را به طور نامساوي قسمت مي كنند وتناقضات را پديد مي آورند.
ماركس، هانري جرج،ويليام بونگر وديگران در شيوه هاي پيشنهادي خويش توصيه مي كنند كه بايد كوشش خود را در راه بهبود وضع توزيع درامد ها بكاربريم وبه نابرابري هاي اقتصادي فائق آييم نه تنها به خاطر اين كه اين امربخود ي خود زيبنده نيست بلكه به خاطر اين كه نا برابري هاي اقتصادي زاينده فساد،تباهي وانواع كجروي هاست.(شيخاوندي،1379،ص200(
جرم به يك تعبير دور شدن از ارزشها وقوانين حاكم بر جامعه است كه در شكل ها وابعاد گوناگون ظاهر مي شود يكي از اشكال جرم سرقت ودزدي است كه اگر با ديدگاه جامعه شناسي اقتصادي عامل اين جرايم را مورد بحث وبررسي قرار دهيم عامل مهم اقتصاد وبه تعبير ديگر كسب درآمد و گذران زندگي در درجه اهميت قرار مي گيرند و به بيان ديگر دزد به اين دليل اقتصادي به دنبال دزدي مي رود كه كار سالمي نداشته واز آن گذشته در آمدي ندارد. بنابراين تا زماني كه ساختار اقتصادي جامعه دگرگون نشده و زمينه هاي اشتغال سالم ومولد براي همه ويكايك افراد جامعه در سن كار چه زن و چه مرد فراهم نشود بايد منتظر انواع جرائم سنتي يا مدرن باشيم.
بنابراين در يك تحليل ماركسيستي از جرم مي توان گفت تضاد طبقاتي در جامعه باعث بوجود آمدن طبقات فقير وثروتمند در مقابل يكديگر شده است وطبقه فقير با آگاه شدن ارتضاد وتفاوتهاي خود نسبت به طبقه ثروتمند دچاريك حالت طغيان وسركشي شده وبه اعمال مجرمانه دست مي زنند.
منابع
1.دانش،تاج زمان،مجرم كيست جرم شناسي چيست؟،موسسه كيهان،1364
2 علي، نجفي توانا ،جرم شناسي ،خيام 1377
3.هدايت اله، ستوده ،آسيب شناسي اجتماعي ،انتشارات آواي نور، تهران،1382
4.داور، شيخاوندي ،جامعه شناسي انحرافات ومسائل جامعوي،نشرمرنديز، مشهد،1379
5.اميل دوركيم ،تقسيم كار اجتماعي ،ترجمه باقربرهام، 1379
6. آنتوني گيدنز،نظريه هاي جامعه شناسي، ترجمه منوچهر صبوري، نشر ني، تهران1373
7.غلام عباس، توسلي، نظريه هاي جامعه شناسي، نشر سمت تهران، |