سلطان معرفت یاعلی ابن موسی الرضا(ع) :: 4 داستان کوتاه از زندگی باقر العلوم (ع)
Xگروه بین المللی HSE IRAN
گروه بین المللی ایمنی بهداشت



سلطان معرفت یاعلی ابن موسی الرضا(ع) :: 4 داستان کوتاه از زندگی باقر العلوم (ع)

 
 
 

» آمار بازدید


» بازدید امروز : 110
» بازدید دیروز : 368
» بازدید هفتگی : 1579
» بازدید ماهیانه : 9168
» بازدید سالانه : 13634
» کل بازدیدها : 14325

 

» جدیدترین مطالب

کیف کفش زنانه
سخنان استاد الهی قمشه ای
یکی از اسماء خدا یاکریم الصَّفْح '
جنگ سرد
103 نکته برای شادتر زندگی کردن
رابطه قران با شیمی(معجزه شیمی قران)
رابطه فیزیک باقران وسخن امام صادق علیه السلام
تعویض پرچم گنبدامام رضا
کیف کفش چرم قائم(عج)
بازاریابی شبکه ای و کلاهبرداری

 
 


4 داستان کوتاه از زندگی باقر العلوم (ع) 1394/06/28

موعظه!
محمد بن منکدر، از دانشمندان اهل سنّت، می‌گوید: روزی در هوای بسیار گرم به حومه‌ی مدینه رفتم، در بین راه به محمد بن علی (امام محمد باقر(ع)) برخوردم [که برای سرکشی به املاک خود بیرون آمده بود]. دو تن از غلامان [یا کارگزارانش] وی را همراهی می‌کردند. با خود گفتم: یکی از بزرگان قریش در این هوای گرم برای به دست آردن دنیا بیرون آمده! می‌روم و او را موعظه می‌کنم!
نزدیک رفتم و سلام کردم، نفس‌زنان و عرق‌ریزان پاسخ داد. بدو گفتم: خداوند امورتان را اصلاح کند، شما، یکی از بزرگان قریش، در این هوای گرم برای طلب دنیا بیرون آمده‌اید، اگر هم اکنون مرگ شما فرا رسد چه خواهید کرد؟!
آن جناب دست از دوش غلامش برداشت، روی پا ایستاد و فرمود: به خدا! اگر در همین حال مرگم فرا رسد، در حال فرمانبرداری خداوند به سویش شتافته‌ام، من کار می‌کنم تا در زندگی نیازمند امثال تو نباشم! زمانی باید از مرگ بترسم که در حال معصیت و نافرمانی خداوند، بر من درآید.
[محمدبن منکدر می‌گوید:] بعد از شنیدن این پاسخ [متین و قانع کننده] از حضرت، گفتم: خدایت رحمت کند! می‌خواستم شما را موعظه کنم اما شما مرا موعظه کردید.۱
نهایت بردباری
مردی نصرانی به امام محمد باقر(ع) گفت: تو بَقَر (گاو) هستی؟ امام(ع) فرمود: من باقر هستم. مرد بی‌ادب گفت: تو پسر زن آشپز هستی! فرمود: این حرفه‌ی او بود [و عیب نیست]. آن مرد گفت: تو پسر زن سیاه‌زنگی بدزبان هستی! حضرت فرمود: اگر راست می‌گویی خدا او را بیامرزد و اگر دروغ می‌گویی خدا از تو بگذرد.
راوی می‌گوید: آن مرد مسیحی بعد از مشاهده‌ی این همه بردباری و بزرگواری مسلمان شد.۲
گریه در کنار خانه‌ی خدا
اَفلح، یکی آزاد شده‌های امام باقر(ع)، می‌گوید: همراه آن بزرگوار به حج رفتم. همین که حضرت به مسجدالحرام رسید صدایش به گریه بلند شد. عرض کردم: پدر و مادرم به قربانت! مردم به شما نگاه می‌کنند، قدری صدایتان را آهسته‌تر کنید. امام(ع) فرمود: وای بر تو ای اَفلح! چرا نگریم؟ امید است خداوند از این مکان نظر رحمت خود را بر من بیندازد و من در کنار خانه‌اش رستگار شوم.
سپس حضرت مشغول طواف شد، بعد از طواف به مقام ابراهیم رفت و نماز خواند، هنگامی که سر از سجده برداشت جایگاه سجده‌اش از زیادی اشک چشم‌هایش خیس شده بود.۳
دل شب میعاد عاشقان
امام صادق(ع) می‌فرماید: من همیشه رختخواب پدرم را آماده می‌کردم و منتظر می‌ماندم تا بیاید و به بستر رود، سپس خود می‌خوابیدم. در یکی از شب ها، آن بزرگوار تأخیر کرد، به مسجد رفتم. مردم، همه رفته بودند. پدرم را در حال سجده دیدم، ناله‌اش را شنیدم که به خدا عرض می‌کرد:
سُبْحانَکَ اَللّهُمَّ اَنْتَ رِبّى حَقّا حَقّا سَجَدْتُ لَکَ یا رَبِّ تَعَبُّدا وَرِقّا … خداوندا تو منزّهی. تو به حق، پروردگار من می‌باشی! از روی خضوع و بندگی تو را سجده می‌کنم. خدایا، عملی ضعیف [و اندک] دارم، تو آن را برایم دو چندان، خداوندا، در آن روز که بندگانت را بر می‌انگیزی مرا از عذاب خود مصون بدار، توبه‌ام را بپذیر که همانا تو توبه‌پذیر مهربانی.4
پی‌نوشت‌هاـــــــــــــــــــــــ
  1. ارشاد المفید/ج۲/صص۱۵۹ و ۱۶۰.
  2. اصول کافی/ج۲/ص۱۱۲.
  3. بحار الأنوار/ج۴۶/ص۲۹۰.
  4. همان/ص۳۰۱.
  5. همان؛ منبع: جلوه‌های تقوا، داستان‌هایی از زندگی امامان شیعه از امام حسن تا امام زمان(علیهم السلام)/محمد حسن حائری یزدی/مشهد/بنیاد پژوهش‌های اسلامی/چاپ پنجم/۱۳۸۶

نظرات

پست نظرات
نام:


ایمیل:


عنوان:


نام سایت:


نظرات:

كد:



 


 
 
 
 
 

اطلاعات مدیر وبلاگ:



تماس با مدیر سایت

اطلاعات تماس

 
 

گالری تصاویر:


 
 

جستجو:

جستجو در محتوا   


 
 

لینکهای مرتبط:


 
 

لیست کتاب ها:



 
 

دوستان:


 
  Copyright 2012 . All Rights Reserved