سلطان معرفت یاعلی ابن موسی الرضا(ع) :: داستان هاي پندآموز و قرآني
Xگروه بین المللی HSE IRAN
گروه بین المللی ایمنی بهداشت



سلطان معرفت یاعلی ابن موسی الرضا(ع) :: داستان هاي پندآموز و قرآني

 
 
 

» آمار بازدید


» بازدید امروز : 6
» بازدید دیروز : 368
» بازدید هفتگی : 1475
» بازدید ماهیانه : 9064
» بازدید سالانه : 13530
» کل بازدیدها : 14221

 

» جدیدترین مطالب

کیف کفش زنانه
سخنان استاد الهی قمشه ای
یکی از اسماء خدا یاکریم الصَّفْح '
جنگ سرد
103 نکته برای شادتر زندگی کردن
رابطه قران با شیمی(معجزه شیمی قران)
رابطه فیزیک باقران وسخن امام صادق علیه السلام
تعویض پرچم گنبدامام رضا
کیف کفش چرم قائم(عج)
بازاریابی شبکه ای و کلاهبرداری

 
 


داستان هاي پندآموز و قرآني 1394/04/17
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اميرمؤمنان (ع ) مقدار پنج وسق (حدود پنج بار) خرما براى مردى فرستاد، آن مرد شخصى آبرومند بود و از كسى تقاضاى كمك نمى كرد، شخصى در آنجا بود به على (ع ) گفت : ((آن مرد كه تقاضاى كمك نكرد، چرا براى او خرما فرستادى ؟ بعلاوه يك وسَق براي او كافى بود.)) امير مؤمنان على (ع ) به او فرمود: خداوند امثال تو را در جامعه ما زياد نكند، من مى دهم تو بخل مى ورزى ، اگر من آنچه را كه مورد حاجت او است ، پس از سؤ ال(درخواست) او، به او بدهم ، چيزى به او نداده ام بلكه قيمت چيزى (آبروئى ) را كه به من داده ، به او داده ام ، زيرا اگر صبر كنم تا او سؤ ال كند، در حقيقت او را وادار كرده ام كه آب رويش را به من بدهد، آن روئى را كه در هنگام عبادت و پرستش خداى خود و خداى من ، به خاك مى سائيد.))
 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حضرت زهرا عليهاالسلام بيمار شده بود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى ديدار او آمده بود سپس فرمود: زهراى من حالت چطور است ؟ چرا غمگين هستى ؟ فاطمه عليهاالسلام عرض كرد: پدر كسالت دارم . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا به چيزى ميل دارى ؟ فاطمه عليهاالسلام عرض كرد به انگور ميل دارم ولى مى دانم كه اكنون فصل انگور نيست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خدا قدرت آن را دارد كه انگور براى ما بفرستد آنگاه چنين كرد اللهم ائتنا به مع افضل امتى عندك منزله خدايا انگور را همراه كسى كه از نظر مقام بهترين فرد امت من در پيشگاه تو است نزد ما بفرست
. چند لحظه اى نگذشت كه على (عليه السلام ) وارد خانه شد و ديدند زنبيلى و زير عبا به دست گرفته است . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: الله اكبر، الله اكبر، خدايا همانگونه كه دعاى مرا (در مورد بهترين فرد امت ) به على اختصاص دادى شفاى دختر مرا در اين انگور قرار بده فاطمه زهرا عليهاالسلام از آن انگور خورد و هنوز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از خانه بيرون نرفته بود كه آن بانوى بزرگوار شفا يافت.


احقاق الحق ، ج 4، ص 295



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به همراه جمعى از مهاجران و انصار در مسجد النبى نشسته بودند ناگاه على (عليه السلام ) وارد مسجد شد حاضران به احترام او برخاستند و از او به گرمى استقبال كردند تا اينكه على (عليه السلام ) در جايگاه خود كه در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود نشست در اين ميان دو نفر از حاضران كه متهم به نفاق بودند با هم درگوشى صحبت مى كردند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وقتى كه آنها را ديد دريافت كه چرا آهسته با هم حرف مى زنند، آن حضرت خشمگين شد بطورى كه آثار خشم در چهره مباركش ظاهر شد سپس فرمود سوگند به آن كسى كه جانم در دست او است داخل بهشت نمى شود مگر كسى كه مرا دوست بدارد آگاه باشيد دروغگو است كسى كه گمان كند مرا دوست دارد ولى اين شخص (اشاره به على (عليه السلام )) را دشمن دارد. در اين هنگام دست على (عليه السلام ) در دست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود و اين آيه (مجادله /9) نازل گرديد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه رازگويى مى كنيد به گناه و تعدى و معصيت رسول ، رازگويى نكنيد...

 

 



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
مسافرى از كوفه به بغداد مراجعت مى كند، و به خدمت ((اسماعيل بن على حنبلى )) امام حنابله عصر مى رسد.
اسماعيل از مسافر مى خواهد آنچه را كه در كوفه ديده است شرح دهد.
مسافر در ضمن نقل وقايع با تاءسف زياد جريان انتقادهاى شديد شيعه را در روز عيد غدير از خلفا اظهار كرد.
فقيه حنبلى گفت : تقصير آن مردم چيست ؟ اين در را خود على (ع ) باز كرد.
آن مرد مسافر گفت : پس تكليف ما در اين ميان چيست ؟
آيا اين انتقادها را صحيح و درست بدانيم يا نادرست ؟
اگر صحيح بدانيم يك طرف را بايد رها كنيم و اگر نادرست بدانيم طرف ديگر را!
اسماعيل با شنيدن اين پرسش از جا حركت كرد و مجلس را به هم زد. همين قدر گفت :

- اين پرسشى است كه خود من هم تاكنون پاسخى براى آن پيدا نكرده ام 

سيرى در نهج البلاغه ، صفحه 158 - 157

 



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


وقتى حضرت امير (عليه السلام ) بدنيا آمد، فاطمه بنت اسد همانند ساير نوزادان على (عليه السلام ) را قنداق مى كرد و دستهاى آن حضرت را در قنداق مى بست . اما بعد از اينكه فاطمه به سراغ على (عليه السلام ) مى آمد، مشاهده مى كرد دستهاى آن حضرت بيرون از قنداق است و پارچه ها هم پاره شده است ، فاطمه بنت اسد دو پارچه مصرى محكم آورد دستهاى آن حضرت را محكم تر از قبل بست و آنگاه حضرت را در گهواره خود گذاشت ، حضرت امير (عليه السلام ) با تكانى ، مجدد دستمال ها را پاره كرد و دست خود را از قنداق بيرون آورد، مجدد فاطمه بنت اسد با سه پارچه محكم دست هاى حضرت را مى بندد، اجمالا تا هفت بار و هفت پارچه بر روى هم ، دست هاى حضرت را در قنداق مى بندد باز حضرت دستان خود را باز مى نمايد. آنگاه حضرت على (عليه السلام ) به مادر خود مى فرمايد.
مادر دست مرا رها كن ، دست على بايد باز باشد كه به درگاه خدا دراز كند

غاية المرام 



در زمان حاتم طایی، عده ای از دشمنان وی با لشگریان خود برای سرکوبی خاتم و قومش قیام کرده بودند.

حاتم، سوار بر اسب خود شده و نیزه خود را برداشت و با اعلام، لشگریان خود را جمع کرد تا به جنگ دشمن بروند ، هنگامیکه دو لشگر در برابر هم در آستانه جنگ ، قرار گرفتند
یکی از لشگریان دشمن گفت : ای حاتم نیزه خود را به من ببخش ( یا حاتم اهب لی رمحک)

حاتم بی درنگ نیزه را به دشمن بخشد! به حاتم گفتند تو با این کار ، خود را به هلاکت انداختی؟ ! ( در این موقعیت حساس علاوه بر اینکه اسلحه تو رفت ، دشمن نیرومندتر شد).
حاتم- تمام این مطالب را می دانم و لیکن، جواب آن کسی را می گوید : به من ببخش چه بدهم: ! ولکن ما جواب من یقول لک: هب لی؟ 1

قال الإمام علی علیه السلام: کن عفوا فی قدرتک، جوادا فی عسرتک، مؤثرا مع فاقتک، یکمل لک الفضل. 2

امام علی علیه السّلام فرمود:: زمانی که قدرت داری با گذشت باش و در زمان تنگدستی بخشنده و در عین نیازمندی ایثارگر، تا فضل تو به کمال رسد.

پندهای جاویدان ص200 مولف: محمد اشتهاردی

2- غررالحکم ح7179



احـنـف بـن قـیس می گوید: نزد معاویه رفتم، در مجلس او آن قدر شـیـریـنـی و تـرشـی آوردنـد کـه تعجب کردم. بعد از آن، غذاهای رنـگـارنگ در سفره او چیدند که من نام آن ها را ندانستم، و نام یـک یـک آن هـا را از او مـی پرسیدم و او جواب می داد. وقتی که معاویه غذاهای خود را توصیف کرد، گریه ام گرفت.

گفت: چرا گریه می کنی؟

گـفـتم: به یادم آمد که شبی در محضر علی(ع) بودم. هنگام افطار، آن حـضرت مرا تکلیف ماندن کرد، آن گاه انبانی[ کیسه ای] که سرش بـسـته بود و مهر زده شده بود طلبید، گفتم: در این انبان چیست؟

فرمود: سویق[ آرد نرم] جو است.

عـرض کردم: ترسیدی کسی از آن بردارد و یا بخل کردی که این گونه سر آن را مهر کرده ای؟

فـرمـود: نه ترسیدم و نه بخل کردم، بلکه ترسیدم فرزندانم آن را با روغن یا زیتون بیالایند[ تا من سویق روغنی بخورم]. گفتم: اگر چنین غذایی بخوری مگر حرام است؟

فـرمـود: حـرام نـیـست، ولی بر امامان عادل واجب است که به قدر فـقـیـرترین مردم، نصیب خود را بردارند تا مستمندان از جاده حق بیرون نروند

نقل از: استاد شهید مرتضی مطهری، داستان دوستان، ج4، ص33



ابودرداء می گوید: شبی امیرمؤمنان(ع) را دیدم که از مردمان کنار گرفته و در مکان خلوتی مشغول مناجات با پروردگار و گریه و زاری است و می فرمود: بار خدایا! چه بسیار گناهانی که با بردباری از عقوبتش درگذشتی و چه بسیار جرایمی که به کرم و بزرگواری ات آن را آشکار نساختی! بار خدایا!…

ناگاه دیدم صدا خاموش شد, گفتم: حتماً حضرت را خواب برده است. رفتم تا آن حضرت را بیدار کنم. چون ایشان را حرکت دادم, دیدم همچون چوب خشک شده ای است. گفتم: إنّا لِلّهِ وَإنّا إلَیهِ راجِعُون. حضرت از دنیا رفت.

به خانه آن حضرت رفتم و فاطمه(س) را از این امر آگاه ساختم. فرمود: این حالتی است که از ترس خدا هر شب بر او عارض می شود. پس از اندکی, آب بر چهره او پاشیدم تا به هوش آمد.

 

به نقل از: اسرار الصلوة, ص214ـ



روزى امام على(ع) در كنار خانه خدا مرد جوانى را ديد كه بر پرده كعبه چسبيده و با حال خوش دعا مى‏كند. مرد جوان، شب اول از خدا آمرزش گناهانش را طلب كرد و شب دوم عزت دنيا و آخرت را خواست.
و در شب سوم خود را به ركن چسبانيده و مى‏گفت: اى خدايى كه مكانى گنجايش تو را ندارد و نه مكانى از تو تهى است، به اين جوان غريب محتاج چهار هزار درهم بده:
اميرمؤمنان(ع) نزد او رفت و فرمود: «اى جوان، دو شب گذشته از خدا هر چه خواستى به تو داد. حالا چهار هزار درهم را براى چه مى‏خواهى؟»
جوان عرض كرد: هزار درهم براى ازدواج مى‏خواهم، هزار درهم براى پرداخت قرض، هزار درهم براى خريد خانه و هزار درهم براى مخارج زندگى.
امام على(ع) فرمودند: وقتى از مكه برگشتم، به خانه‏ام بيا.
جوان عرب يك هفته در مكه ماند، سپس به مدينه آمد و ندا داد: چه كسى مرا به منزل اميرالمؤمنين على(ع) راهنمايى مى‏كند؟
حسين بن على(ع) كه در ميان كودكان بود، گفت: من تو را به خانه ايشان مى‏برم، من فرزند وى هستم.
سالار شهيدان او را به منزل آورد، اميرمؤمنان به فاطمه زهرا(س) فرمود: اى فاطمه! آيا چيزى دارى كه اين جوان بخورد؟
ايشان فرمودند: خير.
امام على(ع) لباس پوشيدند و از منزل بيرون آمدند و سلمان را پيدا كردند و به او فرمودند: اى سلمان! اين باغى را كه رسول الله(ص) برايم كاشته است، بفروش سلمان باغ را فروخت و دوازده هزار درهم نزد على(ع) آورد.
آن حضرت از اين پول چهار هزار درهم به مرد جوان داد و چهل درهم ديگر بابت هزينه سفرش پرداخت.

به نقل از: داستان‏هايى از خدمت به خلق، نوشته زهرا صحرائيان، ص12


 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
روزى على (ع) در زمان خلافتش بالاى منبر فرمود: ((قبل از آنكه از ميان شما بروم هر سؤ ال داريد بپرسيد، چرا كه من به راههاى آسمانها آگاهتر از راههاى زمين هستم .))
يك نفر از حاضران برخاست و گفت : جبرئيل در كجاست ؟ على (ع) به آسمان و مشرق و مغرب نگاه كرد، و بعد از چند لحظه به او فرمود: ((همه جا را ديدم ، ولى جبرئيل را نديدم ، جبرئيل تو هستى )) حاضران ديدند آن سؤ ال كننده از نظرها پنهان شد، و هنگام رفتن خطاب به امير مؤ منان على (ع) مى گفت : ((حقّا كه تو در سخن خود راستگو هستى !))

  ناسخ التواريخ حضرت على (ع) ج 5 ص 57



سید علی همدانی در کتاب ذخیرةالملوک آورده است: امیرمؤمنان علی(ع) در مسجد کوفه اعتکاف کرده بود که بادیه نشینی هنگام افطار به محضر او رسید. حضرت مقداری آرد جو همراه داشت. به او تعارف کرد و او نتوانست میل کند. از آن جا به خانه حسن و حسین(علیهم السلام) رفت و با آن ها غذا خورد. به هنگام غذا گفت: فقیری را دیدم که دلم برایش سوخت و نمی توانم چیزی تناول کنم و از آن ها خواست مقداری غذا برای آن فقیر ببرند.

امام حسن(ع) پرسید: آن فقیر کجا و کیست؟ آن مرد داستان را تعریف کرد. صدای گریه امام حسن(ع) بلند شد و فرمود: او پدرم علی(ع) امیرمؤمنان و خلیفه مسلمانان است.

 

به نقل از: ینابیع الموده، نوشته الحافظ سلیمان، ص147



یک روز مردی که طالب دانش و معرفت بود برای دریافت پاسخ هفت مسئله، پس از پیمودن هفتصد فرسنگ راه، به نزد امیرالمؤمنین علی (ع) آمد و گفت: «یا امیرالمؤمنین! من هفتصد فرسخ راه آمده ام تا از هفت مسئله سؤال کنم». امام (ع) فرمود: «هر سؤالی مایلی بپرس.»

آن مرد گفت: 1 - سنگین تر از آسمان، پهناورتر از زمین، بی نیازتر از دریا، سخت تر از سنگ، سوزان تر از آتش، سردتر از سرما و تلخ تر از زهر چیست؟

حضرت در پاسخ او فرمود:

- از آسمان سنگین تر، تهمت و افترا بر شخص بی گناه است؛

- از زمین پهناورتر، دامنه حق و حقیقت است؛

- از دریا بی نیازتر، دل مرد قناعت پیشه است؛

- از سنگ سخت تر، دل شخص منافق است؛

- از آتش سوزان تر، [ظلم و ستم ] پادشاه ستم کار است؛

- از سرما سردتر، درخواست کردن از شخص بخیل است؛

- و از زهر تلخ تر، صبر و بردباری است [ولی ثمره شیرین دارد].

صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند

بر اثر صبر نوبت ظفر آید

به نقل از: آفات زبان در آیات قرآن، احادیث، قصص و حکایات، محسن غفاری



رسول خدا(ص) در بستر بیماری بود و لحظه های آخر عمرش را سپری می کرد. ناگهان صدای در شنیده شد. فاطمه(س) فرمود: کیستی؟ کوبنده در گفت: من مرد غریبی هستم، به دیدار رسول خدا(ص) آمده ام، آیا به من اجازه ورود می دهد؟ فاطمه(س) فرمود: «خدا تو را بیامرزد، بازگرد! رسول خدا(ص) در بستر بیماری است.‍» مرد غریب رفت و پس از ساعتی دوباره بازگشت و درِ خانه پیامبر را کوبید و گفت: «غریبی هستم که از محضر رسول خدا(ص) اجازه می خواهم تا به خدمتش برسم! آیا به غریبان اجازه می دهید؟ در این هنگام پیامبر به هوش آمد و به فاطمه(س) فرمود: «فاطمه جان! آیا می دانی این غریب کیست؟» فاطمه(س) گفت: «نه، ای رسول خدا!» پیامبر فرمود: «این کسی است که جمعیت ها را پراکنده می سازد و لذت ها را از هم می پاشد. این فرشته مرگ است و سوگند به خدا، برای قبض روح هیچ کس پیش تر از من و پس از من اجازه نمی گیرد، ولی به خاطر مقام والایی که من نزد خدا دارم، از من اجازه می خواهد. به او اجازه ورود بده!» آن گاه فاطمه(س) به عزراییل فرمود: «خدا تو را رحمت کند، وارد خانه شو!» عزراییل مانند نسیم ملایم و آرام بخشی وارد خانه شد و گفت: «سلام بر اهل خانه رسول خدا(ص)» و لحظاتی بعد روح گران قدر پیامبر اعظم(ص) را به ملکوت اعلی برد.

پس از رحلت پیامبرخدا، امیر مؤمنان علی(ع)، وصی و جانشین آن حضرت، این اشعار را در سوگ جان سوز پیامبر خواند:

مرگ، نه پدر و نه فرزند را باقی نمی گذارد و برنامه مرگ همچنان ادامه دارد تا همه بمیرند. مرگ حتی پیامبر اسلام را برای امتش باقی نگذاشت. اگر خداوند کسی را پیش از پیامبر باقی می گذاشت، او را نیز باقی می گذاشت. ناگزیر ما آماج تیرهای مرگ واقع می شویم که خطا نمی روند؛ و اگر امروز تیر مرگ به ما اصابت نکرد، فردا او ما را از یاد نمی برد

محمد محمدی اشتهاردی، داستان هایی خواندنی از پیامبران اولوالعزم، انتشارات نبوی، 1378، چ 5، صص 286 288

 



روزي جابر بن عبدالله انصاري خدمت امام علي عليه السلام بود و آه عميقي كشيد . امام فرمود : گويي براي دنيا ، اينگونه نفس عميق و آه طولاني كشيدي ؟
جابر عرض كرد : آري بياد روزگار و دنيا افتادم و از ته قلبم آه كشيدم . امام فرمود : اي جابر ، تمام لذتها و عيشها و خوشيهاي دنيا در هفت چيز است : خوردنيها و آشاميدنيها و شنيدنيها و آميزش جنسي و سواري و لباس اما لذيذترين خوردني عسل است كه آب دهان حشره اي به نام زنبور است .
گواراترين نوشيدنيها آب است كه در همه جا فراوان است . بهترين شنيدنيها غناء و ترنم است كه آن هم گناه است . لذيذترين بوييدنيها بوي مشك است كه آن خون خشك و خورده شده از ناف يك حيوان (آهو) توليد مي شود .
عاليترين آميزش ، با همسران است و آن هم نزديك شدن دو محل ادرار است . بهترين مركب سواري اسب است كه آن هم (گاهي ) كشنده است . بهترين لباس ابريشم است كه از كرم ابريشم به دست مي آيد . دنيايي كه لذيذترين متاعش اين طور باشد انسان خردمند براي آن آه عميق نمي كشد .
جابر گويد : سوگند به خدا بعد از اين موعظه دنيا در قلبم راه نيافت
 

نظرات

پست نظرات
نام:


ایمیل:


عنوان:


نام سایت:


نظرات:

كد:



 


 
 
 
 
 

اطلاعات مدیر وبلاگ:



تماس با مدیر سایت

اطلاعات تماس

 
 

گالری تصاویر:


 
 

جستجو:

جستجو در محتوا   


 
 

لینکهای مرتبط:


 
 

لیست کتاب ها:



 
 

دوستان:


 
  Copyright 2012 . All Rights Reserved